بجر

لغت نامه دهخدا

بجر. [ ب َ ] ( ع مص ) برآمده ناف گردیدن و کلان شکم شدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پرشکم گردیدن از شیر و آب. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).پر شدن شکم از شیر و آب. ( از اقرب الموارد ). پرشکم شدن از شیر و آب و سیر شدن. ( ناظم الاطباء ). || تسکین نیافتن. ( آنندراج ). سخت تشنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || سست گردیدن. ( آنندراج ):بجر عنه ؛ سست گردید از وی. ( منتهی الارب ). سنگینی کردن کار بر کسی و سست گردیدن از آن. ( ناظم الاطباء ).

بجر. [ ب َ ج َ ] ( ع اِ ) سطبری بن ناف. فتق ناف. مغنده شکم. ( منتهی الارب ). بیرون آمدگی ناف و سطبری بن آن. ( منتهی الارب ).

بجر. [ ب ُ / ب َ ] ( ع ص ، اِ ) بدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شر. ( اقرب الموارد ). || کار بزرگ. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). امر عظیم. ( اقرب الموارد ). و منه : جئت بامر بجر و داهیة نکر. ( از منتهی الارب ). || شگفت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عجب. ( اقرب الموارد ). ج ، اباجر. جج ، اباجیر. ( از منتهی الارب ).

بجر. [ ب ُ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ بجر بمعنی عیبها. ( آنندراج ). و منه : ذکر عجره و بجره ، یعنی یاد کرد عیوب و تمامی امور ظاهر و باطن او را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : و غلامی از میان ایشان که بر عجر و بجر و مکاید واقف بود. ( جهانگشای جوینی ). || سختی زمانه. غم و اندوه. مراد از اشکو الی اﷲ عجری و بجری ( در قول علی علیه السلام ) غم و اندوه است. ( از منتهی الارب ).

بجر.[ ب َ ج ِ ] ( ع ص ) برآمده ناف. ( اقرب الموارد ). || شکم پرشده از شیر و آب. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

بر آمده ناف یا شکم پر شده از شیر و آب

پیشنهاد کاربران

بَجَر در لهجه ما ( اطراف نیشابور ) به معنی پروراندن، پرورش دادن ، رسیدگی کامل کردن و . . . به کار میره
بجر کنی سگگ رَ بگیره پچّگگ رَ = سگ را پرورش بدی و بهش رسیدگی کنی و در آخر پاچه ی تو را بگیرد😉

بپرس