( بجدة ) بجدة. [ ب َ دَ / ب ُ ج ُ دَ ] ( ع اِ ) حقیقت کار. کنه آن. اندرون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیت شخص. سرّ کار. ( ناظم الاطباء ). باطن چیزی. باطن کار. ( از اقرب الموارد ). هو عالم ببجدة امرک. یعنی او بر باطن کار تو آگاه است. ( از اقرب الموارد ). || اصل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || صحرا. ( منتهی الارب ). بیابان. ( ناظم الاطباء ). || دانستن. علم. ( منتهی الارب ). عنده بجدة ذلک ؛ ای علمه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ابن بجدة؛ دانای حقیقت کار و کنه آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دلیل. هادی. ( منتهی الارب ). دلیل هادی که از گفتار خود برنگردد. ( از اقرب الموارد ): انا ابن بجدتها. || کسی که از گفته خود برنگردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).