بجد

/bejed/

لغت نامه دهخدا

بجد. [ ب َ ] ( ع اِ ) جماعت از مردم. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). جماعتی از ناس. ( از اقرب الموارد ). || از اسبان یکصد و زائد از آن. ( منتهی الارب ). یکصد و زیاده از سواران. ( ناظم الاطباء ).

بجد. [ ب َج ْ ج ِ ] ( اِخ ) نام موضعی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بجد. [ب ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بیرجند، 12 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. سکنه آن 108 تن ، آب از قنات. محصول آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

بجد. [ ب ِ ج ِدد ] ( ق مرکب ) ( از: ب + جد ) جداً. حقیقةً. مؤکداً. لزوماً. سریعاً. با ابرام و با کوشش و جد و جهد. ( ناظم الاطباء ) :
عاشقم بر قهر و لطف او بجد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد.
مولوی.

فرهنگ فارسی

جدا حقیقه .

دانشنامه عمومی

بُجد نام روستایی است در دهستان باقران از توابع بخش مرکزی شهرستان بیرجند، واقع در استان خراسان جنوبی که بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ مرکز آمار ایران، جمعیت آن بالغ بر ۷۶۲ نفر بوده است. [ ۲]
بجد در ۸ کیلومتری جنوب شرقی شهر بیرجند، در حاشیه جاده اصلی بیرجند - زاهدان قرار گرفته است. بیشتر اهالی این روستا با کشاورزی و دامداری روزگار می گذرانند.
بجد خاستگاه مشاهیر و بزرگان زیادی از جمله نظام الدین عبدالعلی بیرجندی بوده که چهره شاخصی در علم ریاضیات و نجوم به شمار می رود. از سایر بزرگان نیز میتوان به مولانا باقی ( منجم و ستاره شناس ) ، مولانا عبدالکریم قهستانی بجد ( عالم برجسته دینی و امام جمعه فقید بجد ) ملا احمد قهستانی ( فقیه و دانشمند ) ، ملا احمدعلی حنفی بجد ( فقیه و دانشمند ) و یاسین قاسمی بجد ( نویسنده و شاعر ) نام برد.
عکس بجد
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

بپرس