بجت

لغت نامه دهخدا

بجت. [ ب َ ج َ ] ( اِخ ) دهی از دهات بهشهر ( اشرف ) مازندران. ( از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 168 ).

بجة. [ ب َج ْ ج َ ] ( ع اِ ) قرحه ای که در چشم برآید. ( از اقرب الموارد ). آبله ریزه که که در چشم برآید. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تورک. || خونی که از فصد شتر آید. و از اینجاست حدیث : اراحکم اﷲ من الجبهة و السجة و البجة. ( از اقرب الموارد ). خون رگ زده شتر که آن را عرب جاهلیت در سال قحط می خوردند. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

بجة. [ ب ِ ج َ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از بنی حام که بین نیل و دریای سرخ و قاهره و سودان می زیند. ( از اعلام المنجد ). قسمتی از حبشه. ( طبری ج 7 ص 277 ). ناحیتی است مشرق و جنوب و مغرب وی بیابان و شمال آن بیابانست که میان حبشه و بجه و نوبه و دریاست مردم آنجابا مردم نیامیزند. ( از حدود العالم ). و رجوع به بجاو بجاه شود. نیز رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 201 شود.

بجة. [ ب َج ْ ج َ ] ( اِخ ) شهری بین فارس و اصفهان. ( از معجم البلدان ). نام جای و مقامی مابین اصفهان و فارس. ( آنندراج )( برهان قاطع ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 134 شود.

بجة. [ ] ( اِخ ) از دیه های وازکرد قم. ( از تاریخ قم ص 137 ).

بجة. [ب َج ْ ج َ ] ( اِخ ) نام بتی است. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهات بهشهر مازندران .

پیشنهاد کاربران

بپرس