بجا گذاشتن


معنی انگلیسی:
set

لغت نامه دهخدا

بجا گذاشتن. [ ب ِ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) بر جای نهادن. باقی گذاشتن. باقی نهادن. گذاشتن و رفتن. بجا ماندن. ( آنندراج ). بر جای نهادن :
فرهاد رفت و کوه ملامت بجا گذاشت
کار تمام ناشده در پیش ما گذاشت.
بابافغانی.
و رجوع به «جا» و رجوع به گذاشتن شود.

فرهنگ فارسی

بر جای نهادن باقی نهادن .

پیشنهاد کاربران

بپرس