همی چرخ رازیر پا آورم
به هر رزم مردی بجا آورم.
فردوسی.
چو عهدی با کسی کردی بجا آرکه ایمانست عهد از دست مگذار.
ناصرخسرو.
اگر این چند حق بجا آری رخت در خانه خدا آری.
اوحدی.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد.
حافظ.
غرور عشق زلیخا بهانه انگیزست وگرنه یوسف ما بندگی بجا آورد.
صائب.
|| شناختن. دانستن. ( انجمن آرای ناصری ). تشخیص دادن : یکی از بزرگان محمود را بخواب دید که همه اندام او ریخته و خاک شده مگر چشم او که در چشمخانه همی گردید. همه بزرگان در تأویل آن فروماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست. ( گلستان ).|| ثابت کردن. آماده کردن. در جای خود قرار دادن. بکار داشتن :
نبشتن ز گفتن مهمتر شناس
بگاه نوشتن بجا آر هوش.
مسعود سعد.
و رجوع به بجای آوردن شود.