سخن شیرین از زفت نیارد بر
بز به بج بج [ بر ] هرگز نشود فربه.
رودکی.
، بجبج. [ ب ُ ب ُ ] ( ع ص ، اِ ) مشکهای شکافته شده. ( منتهی الارب ).بجبج. [ ب ُ ب ُ ] ( اِخ ) ابن خداش مغربی ، محدث بود. ( یادداشت مؤلف ). نام محدثی است مغربی که پدرش خداش نام داشت. ( منتهی الارب ).