بج بج

لغت نامه دهخدا

بج بج. [ ب ِ ب ِ ] ( اِ صوت ) سخنی باشد که پوشیده از مردم گویند. ( سروری ). پچ پچ. بیخ گوشی. در گوشی. || لفظی است که شبان گوسفندان و بز را بدان خواند. ( سروری ) :
سخن شیرین از زفت نیارد بر
بز به بج بج [ بر ] هرگز نشود فربه.
رودکی.
، بجبج. [ ب ُ ب ُ ] ( ع ص ، اِ ) مشکهای شکافته شده. ( منتهی الارب ).

بجبج. [ ب ُ ب ُ ] ( اِخ ) ابن خداش مغربی ، محدث بود. ( یادداشت مؤلف ). نام محدثی است مغربی که پدرش خداش نام داشت. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

پچ پچ در گوشی .

پیشنهاد کاربران

بپرس