بتاخیر انداختن

مترادف ها

hinder (فعل)
مانع شدن، منع کردن، بتاخیر انداختن، پاگیرشدن، بازمانده کردن

delay (فعل)
تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن

prolong (فعل)
دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، طول دادن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن، ممتد کردن

prolongate (فعل)
دراز کردن، بتاخیر انداختن، طولانی کردن، امتداد دادن، امتداد یافتن، بطول انجامیدن

put over (فعل)
تاخیر کردن، بتاخیر انداختن، از سر باز کردن، با زحمت به انجام رساندن

فارسی به عربی

اعق
اتل

پیشنهاد کاربران

بپرس