من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بت پرست.
فردوسی.
چه دینی چه آهرمن بت پرست ز مرگند بر سر نهاده دو دست.
فردوسی.
جهان بستد از مردم بت پرست ز دیبای دین بر دل آذین ببست.
فردوسی.
بتان شکست فراوان و بت پرستان کشت وز آنچه کرد نجسته است جز رضای اله.
فرخی.
راست گفتی به بتکده است درون بتی و بت پرستی اندر بر.
فرخی.
سند و هند از بت پرستان کرد پاک رفت ازین سو تابه دریای روان.
فرخی.
واجب گشت به ما که بر غزو بت پرستان رویم به سند و هند و چین و ما چین و ترک و روم. ( تاریخ سیستان ).شما بت پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه.
اسدی.
گرمن ز می مغانه مستم هستم ور کافر و گبر و بت پرستم هستم.
خیام.
یونس نومید شد و تنگدل گشت و قومش بت پرست بودند. ( قصص الانبیاء ص 133 ).خویشتن بین و بت پرست یکیست
بی خبر زانجهان و مست یکیست.
سنائی.
من به سودای بتان در بسته ام بت پرستی را میان دربسته ام.
خاقانی.
آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی کو عشق دان من شد من بت پرست اویم.
خاقانی.
نماز عاشقان بی بت روا نیست سجود بت پرستان تازه گردان.
خاقانی.
ور بت پرستان را بجان ندهند در کعبه امان کوی بتان را کعبه دان زمزم خمستان بین در او.
خاقانی.
مشو در خون چون من زیردستی چه نقصان کعبه را از بت پرستی.
نظامی.
اگر دین دارم و گر بت پرستم بیامرزم به هر نوعی که هستم.
نظامی.
وز آنسو آفتاب بت پرستان نشسته گرد او ده نارپستان.
نظامی.
هرگز، اگر راه بمعنی بردبیشتر بخوانید ...