بایستن: لزوم.
باینده: لازم.
بایسته: ملزوم.
بایندگی: لازمیت.
بایستگی: ملزومیت.
پارسی را پاس بداریم: )
باینده: لازم.
بایسته: ملزوم.
بایندگی: لازمیت.
بایستگی: ملزومیت.
پارسی را پاس بداریم: )
باینده، بایسته: لازم.
بایستن: لزوم.
می بایست: یلزم.
بایستن: لزوم.
می بایست: یلزم.
باینده همان پرنده است که در گویش رامهرمز ی ( رومزی ) استفاده می شود
[یَ نْ دِ] [نام کننده] «شاخه شده از کارواژه باییدن / پهلوی آپاییتان : بایستن - معین » با یسته - بایا - وظیفه
سخنهای باینده گویم کنون
که دلرا به شادی بود رهنمون شاه نامه فردوسی - امیرکبیر - چ5 - سات 457
... [مشاهده متن کامل]
زاینده و باینده چو افلاک و طبایع
تا بنده و رخشنده چو خورشید و چو اختر ناصر خسرو - ری را. شعرکهن. ناصرخسرو. دیوان اشعار. قصاید
سخنهای باینده گویم کنون
که دلرا به شادی بود رهنمون شاه نامه فردوسی - امیرکبیر - چ5 - سات 457
... [مشاهده متن کامل]
زاینده و باینده چو افلاک و طبایع
تا بنده و رخشنده چو خورشید و چو اختر ناصر خسرو - ری را. شعرکهن. ناصرخسرو. دیوان اشعار. قصاید