گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ
رفت بایدت ای پسر ممغز تو هیچ.
رودکی.
همی بایدت رفت و راه دور است بسنده دار یکسر شغل ها را.
رودکی.
درنگ آر ای سپهر چرخ واراکیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی.
نش آهن درع بایستی نه دلدل نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمدبباید داد داد او بکام دل بهر چت کر.
دقیقی.
بیلفغد باید کنون چاره نیست بیلفنجم و چاره من یکی است.
ابوشکور.
چو دینار باید مرا یا درم فرازآورم من ز نوک قلم.
ابوشکور.
چه بایدت کردن کنون بافدم مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
بلی کشیدن باید عتاب و ناز بتان رطب نباشد بی خار و کنز بی مارا.
فرالاوی.
همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من بجای کفش و پیش دل کفیده بایستی.
معروفی.
از شعر جبه باید و از گبر پوستین.باد خزان برآمد ای بوالبصر درخش.
منجیک.
و امیران ختلان و چغانیان را چون باید از ایشان یاری خواهند. ( حدود العالم ). و باران خواهند به وقتی که شان بباید و آن باران بیاید. ( حدود العالم ).گویی که به پیرانه سر از می بکشی دست
آن باید کز مرگ نشان یابی دسته.
کسائی.
سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیان است ، چرا باید سوگند.
عماره.
مرا نام باید که تن مرگ راست.فردوسی.
بر آن سان که آمد ببایست ساخت چو سوی یلان اسب بایست تاخت.
فردوسی.
فرستاد باید فرستاده ای بیشتر بخوانید ...