باگذشت

/bAgozaSt/

مترادف باگذشت: ایثارگر، جوانمرد، معفو

متضاد باگذشت: بی گذشت، منتقم، انتقام جو

معنی انگلیسی:
complaisant, easygoing, forgiving, gracious, merciful, soft, tolerant

لغت نامه دهخدا

باگذشت. [ گ ُ ذَ] ( ص مرکب ) ( از: با + گذشت ) سخی. کریم. جوانمرد. درگذرنده. || عَفُوّ. و رجوع به گذشت شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- آنکه فرودستان را عفو کند زیر دستان را ببخشاید . ۲ - آنکه از گرفتن مال و وجوه خود چشم پوشد : آدم باگذشتی است مقابل بی گذشت .

فرهنگ عمید

۱. سخاوتمند، بخشنده.
۲. آن که از حق خود یا طلب خود چشم بپوشد.
۳. آن که از جرم و گناه دیگری درگذرد.

مترادف ها

latitudinal (صفت)
عرضی، وابسته ب عرض جغرافیایی، با گذشت، گسترده فکر

lenient (صفت)
ملین، ملایم، اسان گیر، با گذشت، بامدارا

latitudinarian (صفت)
وابسته ب عرض جغرافیایی، با گذشت، گسترده فکر

فارسی به عربی

متساهل

پیشنهاد کاربران

دریادل
نادیده گرفتن
پر اغماض . با عفو. چشم پوشی کردن از کار نامثبت کسی یا چیزی؛

بپرس