باکوی

لغت نامه دهخدا

باکوی. [ ک ُ وی ] ( ص نسبی ) منسوب به باکو از بلاد دربند خزران شیروان. ( لباب الانساب ). و رجوع به باکویی شود.

باکوی. [ ک ُ وی ] ( اِخ ) ( الَ... ) ابوعبداﷲ محمدبن باکویه شیرازی منسوب به جد خود. و از علمای صوفیه بود و ابوالقاسم قشیری از او روایت کرده است اوبعد از سال 420 هَ. ق. درگذشته است. ( از انساب سمعانی ).ابن اثیر در لباب الانساب آرد: «من عقیده دارم که این نسبت غلط است و اگر غلط از ناسخ نباشد طبعاً افتادگی دارد و از مصنف چنین غلطی بعید مینماید، چه او نسبت را در اول مدینه میرساند ولی منسوب را به جد نسبت میدهد. ( لباب الانساب ). و رجوع به باکویه شود.

باکوی. [ »ُ وی ] ( اِخ ) ( ...الشروانی ) یحیی باکوی. از نویسندگان باکو بود. او راست : مفتاح الاسرار علی وردالستار، و فوائد که در حاشیه ارشاد المریدین فی معرفة کلام العارفین شیخ عمربن جعفرشبراوی چاپ شده است. ( از معجم المطبوعات ).

پیشنهاد کاربران

بپرس