باکوره

لغت نامه دهخدا

( باکورة ) باکورة. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث باکور. اول از هر چیز. ج ، بواکیر، باکورات. ( از اقرب الموارد ). || نوباوه. ( مهذب الاسماء ). ج ،بُکر. ( منتهی الارب ). اول که از میوه رسد. ( اقرب الموارد ). پیش رس. ( ناظم الاطباء ). نوبر. بکیره. ( یادداشت مؤلف ): نخلة باکورة؛ خرمابن زودرس. ( ناظم الاطباء ).ج ، بواکیر. ( ناظم الاطباء ). میوه نورسیده که اول ازهمه افراد نوع خود پخته شده باشد. ( غیاث اللغات ). نخستین میوه که برسد. ناوباوه. ( زمخشری ). میوه نو. میوه نوآورده : و با کوره عدل او اول وهلت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و رستاق میکرد. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 28 ).
تو نو باکوره ای درباغ ایام
مقام گل نبینی با گلاب است.
( تاریخ طبرستان ج 1 ص 302 ).
آن می که عصاره حیاتست
باکوره کوزه نباتست.
نظامی.
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوه پخته ، باکوره نشد.
مولوی.
- باکوره حیات ؛ کنایه از جوانی و فرزند هردو. ( انجمن آرای ناصری ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- اول هر چیز. ۲- میو. نورس نوبر . جمع : باکورات بواکیر.

فرهنگ معین

(رِ یا رَ ) [ ع . باکورة ] (ص . ) ۱ - اول هر چیز. ۲ - میوة نورس ، نوبر، ج . باکورات . بواکیر.

فرهنگ عمید

۱. میوۀ نارس.
۲. میوۀ نورسیده، نوبر.
۳. اول چیزی.

پیشنهاد کاربران

بپرس