باژگونگی

لغت نامه دهخدا

باژگونگی. [ ن َ / ن ِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی باژگونه. وارونی. وارونه بودن. واژگونه بودن : دل چون موضع دریافت است شادی نصیب او بود باز آنهمه باژگونگی از اهل دنیاست که ایشان شادی را بتن آرند و غم رابدل نهند. و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد... بدان التفات ننماید. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

چگونگی باژگونه

فرهنگ عمید

واژگونگی، واژگونه بودن.

پیشنهاد کاربران

بپرس