مبادا که دین نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
گذارم ، بدین مسیحا شوم
بگیرم بخوان باژ و ترسا شوم.
فردوسی.
- به باژ اندرآمدن ؛ خاموشی گزیدن پس از زمزمه : چو برسم بدید اندر آمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.
فردوسی.
و رجوع به باژ و باج و باژگاه شود.