بأزله
لغت نامه دهخدا
بازله. [ زِ ل َ ] ( ع اِ ) زخمی که پوست را شکافد و خون از آن روان باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || رفتار سریع. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || شی ٔ. چیز: ماعنده بازلة؛ یعنی نیست نزد او چیزی از مال. لم یعطهم بازلة. مابقیت عندهم بازلة؛ ای واحدة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || شتر نه ساله. ( منتهی الارب ) : چون بسال نهم درآید [ بچه ناقه ] بازل و بازله گویند. ( تاریخ قم ص 177 ). و رجوع به بازل شود.
بازله. [ زَ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) رفتار شتاب. || نزاع و معارضه با هم. || پوست درخت. ( ناظم الاطباء ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید