باوقار
/bAvaqAr/
مترادف باوقار: بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین
متضاد باوقار: جلف، سبک، بی وقار، ناموقر
برابر پارسی: گرانسنگ، ارجمند، برازنده
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار
بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب
با وقار، خاصگی، مودب، شایسته دربار
با وقار، مجلل، با شکوه
با وقار، زن صفت، بانووار
جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه
با وقار، بسیار خوب، عالی، با شکوه
محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه
فارسی به عربی
کبیر
پیشنهاد کاربران
نیکومنش
سنگین و رنگین. [ س َ ن ُ رَ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول ، باوقار. موقر.
صاحب وقار ؛ آهسته و بردبار.
گران رکاب. [ گ ِ رِ ] ( ص مرکب ) کسی را گویند که در روز جنگ به حمله خصم از جا نرود و ثابت قدم باشد و جای خود را نگاه دارد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) . || کنایه از مردم آرمیده و باتمکین. ( برهان ) .
جنتلمن
متین. . . .
سنگین باعظت بااحترام متین باشکوه بامحبت .
محبوبیت بسیارفراوان حضورطرف باوقاردرهرجاخیلی پررنگه
محبوبیت بسیارفراوان حضورطرف باوقاردرهرجاخیلی پررنگه
بامهابت، باهیبت، جاافتاده، رزین، سنگین، متین، موقر، وزین، نجیب
متین موقر
نجیب