باور کردن


مترادف باور کردن: ایمان آوردن، پذیرفتن، راست پنداشتن، قبول کردن ، اعتقاد داشتن، ایمان داشتن، باورداشتن، عقیده داشتن

متضاد باور کردن: نپذیرفتن

معنی انگلیسی:
believe, to believe

لغت نامه دهخدا

باور کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقرون به یقین ساختن. تردد برطرف کردن. ( از فرهنگ رشیدی ). یقین کردن. معتقد شدن که چنین است. ( یادداشت مؤلف ). به راست داشتن شنوده ای. راست داشت گفتاری. استوار داشتن. عقیده پیدا کردن. اعتقاد پیدا کردن. معتقد شدن :
ز سودابه گفتار باور نکرد
نمیداشت زایشان کسی را به مرد.
فردوسی.
تو آنی که هرچ از توگویم به مردی
نیوشنده از من کند جمله باور.
فرخی.
سمر درست بود نادرست نیز بود
تو تا درست ندانی سخن مکن باور.
عنصری.
رزبان گفتا که این مخرقه باورنکنم
تا به تیغ حنفی گردن هریک نزنم.
منوچهری.
مکن باور سخنهای شنیده
شنیده کی بود هرگز چو دیده.
ناصرخسرو.
ای ذات تو ناشده مصور
اثبات تو عقل کرده باور.
ناصرخسرو.
بی شک این جهال امت را همی بینی به حق
دشمنانندت نه امت گر سخن باور کنی.
ناصرخسرو.
پذیرفتند چندان ملک و مالم
که باور کردنش آمد محالم.
نظامی.
شنیدم ز شاهان یک آزاد مرد
شنید این سخن را و باور نکرد.
نظامی.
نکنم باور کاحکام خراسان این است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان بینم.
خاقانی.
آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که ازین درد بتر کس را نی.
خاقانی.
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نیاید.
خاقانی.
نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند.
مولوی.
ملحد گرسنه و خانه خالی بر خوان
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد.
سعدی.
باور که کند که آدمی را
خورشید برآید از گریبان.
سعدی.
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان.
سعدی.
باور نکردمی که رسد سوی کوه کوه
مردم رسد به مردم ، باور بکردمی.
نوعی خبوشانی.
دوش لعلش عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه هاباور کنم.
حافظ.
باور که میکند که از آن جام سرمه سای
آواز دورباش حیا میتوان شنید.
صائب.
من و آنگاه جدا از تو، چه میگویم آه بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن .

جدول کلمات

اعتقاد

مترادف ها

credibility (اسم)
اعتبار، باور کردن، قابل قبول بودن

believe (فعل)
باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن

فارسی به عربی

اعتقد

پیشنهاد کاربران

باوریدن
تصدیق کردن
در فارسی از باور و کردن استفاده میشه ولی در ترکی فعل ساده دارد. ( اینانماق )
- دل سپردن به گفت یا گفته یا گفتار کسی ؛ باور کردن بدان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پذیرفتن آن :
چنین گفت کای گرد بیداردل
به گفت بهو خیره مسپار دل.
اسدی.
چون سخنگو سخن بپایان برد
هرکسی دل بر آن سخن بسپرد.
نظامی ( از آنندراج ) .
باور کردن در چیزی، باور کردن به چیزی، باوریدن چیزی

بپرس