کنون باورم شد که او این بگفت
که گردون گردان چه دارد نهفت.
فردوسی.
دگر ره دید آن مه را پدیدارنمیشد باورش کان هست دلدار.
نظامی.
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم.
سعدی ( طیبات ).
گرچه باور نمی شود ما رافرض کردم که آنچنان بودست.
ابن یمین.