از رخت و کیان خویش من رفتم و پردختم
چون کرد بماندستم تنها من واین باهو.
رودکی.
من چون چنان بدیدم جستم ز جای خواب باهو به دست کرده بر اشتر شدم فراز .
فرخی.
دهخدا در خشم شد با غور گفتا هم کنون راست گردانم بیک باهو من این پشت دوتا.
سنائی.
هرکه از پشت دلش بار ولای تو فکندزخم باهو خورد از حادثه چرخ بلند.
سوزنی.
بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام زآنکه آن کله شوم ازدر باهوست مرا.
سوزنی.
تا زخم خانه یکی دست به حمدانم برددید چیزی به گران سنگی چون باهوی کرد.
سوزنی.
تو آن شاهی که در ایام عدلت شبان از دست بفکندست باهو.
شمس فخری.
باهو چوشبان وادی ایمن نشگفت که اژدها کنی باهو.
رضاقلی هدایت.
- سرخ شبان باهودار ؛ تعبیر از حضرت موسی علیه السلام شده است در جاماسب نامه ، یعنی سرخ شبان صاحب عصا. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ).|| شاخ درخت است که به معنی بازوی اوست. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). عصا باهوی درخت باشد مجازاً. ( فرهنگ رشیدی ). || ( اصطلاح نجاری ) هریک از دو چوب عمودی دو جانب مصرع در و پنجره. ( یادداشت مؤلف ). بائو در تداول نجاران آن دو چوب درازترست از چهار چوب در که بطور قائم قرار گیرد نه دو چوب کوتاهتر افقی که بر بالا و آستانه در واقع شود. در تداول امروزه نجاران «بائو» است. قسمت علیای چهارچوبه در. ( از قاموس کتاب مقدس ). || چوبی است که همچو کلاه بر سر چوبهای مستطیل طرفین گذارند. ( از قاموس کتاب مقدس ). || یک یا دو چوبی که به عرض بار گذارند که بار را به آسانی توان برداشت و یا قپان زد. ( یادداشت مؤلف ). || نمدهای باریک دو طرف اطاق ( در تداول گناباد خراسان ). نمد کناره. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...