باهار

لغت نامه دهخدا

باهار. ( اِ ) ظرف. آوند. ظرف با طعام. مخفف با اهار است. چه اهار بمعنی خوراک است. ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( فرهنگ جهانگیری ). اناء. ( برهان قاطع ). وعاء. ( شرفنامه منیری ). خنور. ( ناظم الاطباء ). || مقابل ناهار است بمعنی خوراک ناخورده و گرسنه شده. ( انجمن آرای ناصری ). || جامه مترادف این است. ( شرفنامه منیری ).

باهار. ( اِ ) سرود پهلوی باشد که در قزوین رامندی گویند. ( از فرهنگ رشیدی ). روش گویندگی باشد که آن را پهلوی و رامندی نیز خوانند. ( از فرهنگ جهانگیری ). نوعی از خوانندگی و گویندگی هم هست که آن را پهلوی و رامندی خوانند. ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 161 ). پهلوی و رامندی که نوعی از خوانندگی و گویندگی بود. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی از خوانندگی و گویندگی پهلوی رامندی .

فرهنگ معین

( اِ. ) ظرف ، آوند.

فرهنگ عمید

۱. ظرف، کاسه، خنور.
۲. ظرفی که در آن خوراک باشد.
۳. نوعی خوانندگی.

گویش مازنی

/baahaar/ بهار – فصل بهار

جدول کلمات

ظرذف , کاسه , خنور

پیشنهاد کاربران

در لری بختیاری به بهار، باهار ( bahar ) گفته می شود.
باهار: [اصطلاح موسیقی ]نوعی از خوانندگی و گوینده گی در موسیقی قدیم که آن را "پهلوی " و " رامندی" هم می گویند.
کاسه

بپرس