بانوی سرخ پوش

دانشنامه عمومی

بانوی سرخ پوش (ترانه کریس دی برگ). «بانوی سرخ پوش» ( به انگلیسی: The Lady in Red ) تک آهنگی از کریس دی برگ است که در سال ۱۹۸۶ میلادی منتشر شد.
این تک آهنگ در چارت های ، فلاندرز، بریتانیا، نروژ در رتبه اول و در چارت های، سوئد، اتریش، نیوزلند جزو ده ترانه اول قرار گرفت.
عکس بانوی سرخ پوش (ترانه کریس دی برگ)

بانوی سرخ پوش (شبح). بانوی سرخ پوش یکی از انواع ارواح مؤنث شبیه به بانوی سفیدپوش است اما طبق افسانه ها معمولاً شخصیت یک معشوقهٔ فریب خورده، روسپی کشته شده به دلیل هوای نفس یا زن باطل و بیهوده را دارد. به همین دلیل به عنوان قربانی شیءانگاری تلقی می شود.
او معمولاً روسری یا جامه ای به رنگ سرخ می پوشد. بانوی سرخ پوش که شخصیتش خودمانی و دوستانه توصیف شده معمولاً در هتل های قدیمی، تئاترها یا دیگر اماکن عمومی دیده می شود اما بیشترین گزارش ها از حضور او در کمپ های قدیمی اسکان معدنچیان حکایت دارند که می تواند به دلیل رواج فحشا در آن مکان ها باشد.
گزارش شده که یک بانوی سرخ پوش تالار رِکسهَم در چسترفیلد، ویرجینیا را تسخیر کرده است. گمان می رود او سوزانا والتهال، دختر مالک اصلی این ساختمان باشد. در کتاب «تاریخچهٔ چسترفیلد کانتی» در مورد این زن نوشته شده در حالی که در ایوان نشسته بوده مشاهده شده و صدای قدم های او را در ساختمان می توان شنید. حرکت خودبه خودی صندلی های راحتی روی بالکن، باز و بسته شدن بی دلیل درها و احساس جریان هوای سرد در ساختمان به حضور او نسبت داده می شوند. [ ۱]
طبقهٔ پنجم هتل میزپا در نوادا به حضور یک بانوی سرخ پوش به نام رُز معروف است که به دست عاشق حسودش کشته شد. طبق گزارش ها وی در گوش میهمانان مرد نجوا می کند و مرواریدهای گردنبند پاره شده اش را روی بالشهای آن ها می گذارد. [ ۲]
در ونکوور روح زنی به نام جنی پرل کاکس به عنوان بانوی سرخ پوش شناخته شده است. کاکس که در زمان حیاتش شخص سرشناسی بوده در سال ۱۹۴۴ در یک سانحهٔ رانندگی مقابل هتل فِرمانت ونکور کشته شد. [ ۳]
گفته می شود سالن کنسرت فرست انتاریو واقع در همیلتون، انتاریو توسط یک بانوی سرخ پوش تسخیر شده است که وقتی می گرید اشکی به رنگ خون از چشمانش سرازیر می شود. حضور او در این ساختمان هم توسط کارکنان و هم بوسیلهٔ تماشاگران گزارش شده است. [ ۴]
گفته می شود یک بانوی سرخ پوش از قرن دوازدهم میلادی در جستجوی گور کودک مرده به دنیا آمده اش در اطراف کلیسای سینت نیکولاس در روستای پلاکلی پرسه می زند. [ ۵]
گفته می شود که باغ خانهٔ تاریخی گرین بَنک در گلاسگو، بوسیلهٔ یک بانوی سرخ پوش به همراه شبح یک سگ سیاه بزرگ تسخیر شده است. [ ۶]
عکس بانوی سرخ پوش (شبح)

بانوی سرخ پوش (فیلم ۱۹۷۹). بانوی سرخ پوش ( انگلیسی: The Lady in Red ) فیلمی در ژانر درام و جنایی به کارگردانی لوئیس تیگ است که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد.
پاملا سو مارتن
رابرت کونراد
لوئیز فلچر
کریستوفر لوید
دیک میلر
• رابرت فورستر
عکس بانوی سرخ پوش (فیلم ۱۹۷۹)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

به روایت دوستان قدیمی که با یاقوت صحبت کرده بودنداو یک آواره جنگ جهانی دوم و یک پناهنده مجاری بود که با پناهنده های اکراینی، لهستانی، مجاری و سایر پناهنده های شرق اروپا در نو جوانی به ایران آمد در اتاقی
...
[مشاهده متن کامل]
واقع در خیابان گرگان زندگی و ظاهرا مستمری کوچکی هم دریافت میکرد. به نظر سایر پناهنده ها که او را می شناختند و بعدها به سبب ازدواج با ایرانیان در ایران ماندند یاقوت قدری مشکلات روانی داشت و علی رغم داشتن یک اتاق در خیابان گرگان شبها در خیابان میخوابید. پس از اتمام جنگ و عادی شدن اوضاع در شرق اروپا و آغاز مهاجرت معکوس برای بازگشت به وطن از طریق اجتماع درمیدان فردوسی برای یافتن و پیوستن به خانواده، یاقوت که در تصوراتش نامزد خلبانی داشت که قرار بود برای یافتنش به میدان فردوسی بیاید با پیشنهاد پوشیدن لباس قرمز برای بهتر دیده و شناخته شدن در روز مقرر با لباس قرمز به آن اجتماع پیوست ولی همه رفتند و نامزد خلبان خیالی وی نیامد و از آنروز یک وجود خیالی تمام عمرش را به انزوای انتظار کشاند. هر چند که او یکباره از محدوده خود محو شد ولی بعضی از سکنه میدان فردوسی چند باری او را در اوایل و شاید هم در اواسط دهه 1370 در اطراف میدان فردوسی دیدند که دیگر فرتوت و کم توان شده بود و به سختی میدید.

نماد عشق تهران. آن هایی که تهرانِ پیش از انقلاب را به یاد دارند زن سرخ پوش اطراف میدان فردوسی را دیده اند. زنی بزک کرده، لاغراندام، با قامتی متوسط، صورتی استخوانی که گذر عمر و ناگواری روزگار شکسته اش کرده بود. همه چیزش سرخ بود: کیف و کفش و جوراب و دامن و پیراهن و تل سر و بغچه ی همیشه دردستش و این اواخر روسری و عصایش.
...
[مشاهده متن کامل]

تهرانی ها نام «یاقوت» بر او گذاشته بودند و خود نیز چنین دوست داشت. سال ها ــ می گویند بیست سی سال ــ هر روز، صبح تا شب، ساکت و آرام در حوالی میدان فردوسی ایستاده بود. اگر این حرف راست باشد، من جزو آخرین کسانی بودم که او را دیده اند.
چنان به اطراف میدان نگاه می کرد که گویی همین لحظه کسی که منتظرش بوده از راه می رسد. بیش تر او را در ضلع شمال شرقی میدان، اول خیابان فیشرآباد ( قرنی امروز ) می دیدم. همان جایی که امروز پاساژی ساخته اند. به پایین میدان نگاه می کرد. همه می گفتند جفای معشوقی که از او خواسته بود با لباس سرخ بر سر قرار بیاید و قالش گذاشته بود او را برای همیشه سرخ پوش و خیابان نشین کرده بود. آدم ها را یکی یکی نگاه می کرد مگر یکی از آن ها همانی باشد که باید. گاهی که خسته می شد روی سکوی مغازه ها می نشست. مغازه دارهای اطراف با او مهربان بودند و به او چایی یا غذا می دادند. بعضی گفته اند ره گذران به او پول هم می دادند و من خود این را ندیدم، ولی می دیدم که گاهی لات ها و کودکان ول گرد و گدا سربه سرش می گذاشتند و او ناچار به جای دیگری از میدان می رفت.
اسطوره ی تهران بود. همیشه ساکت بود و حرف نمی زد و اگر مسعود بهنود مصاحبه با او را در کاستی منتشر نکرده بود، امروز صدایش را نداشتیم. سپانلو در منظومه ی خانم زمان او را به یاد تهران آورد:
«بدان سرخ پوشی بیندیش
که عمری مرتب به سروقت میعاد می رفت
و معشوق او را چنان کاشت
که اکنون درختی ست برگ و برش سرخ».
و فرشته و سوسن، همان زمان، در ترانه ای از زبان او خواندند:
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی تو دنیاس دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلون تو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دل داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصله ی سال و زمونا
تا تو برگردی می شم دود و می رم تو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمی ره
بوسه ی بی شرم تو یادم نمی ره. . . ».
فیلمی درباره اش ساختند و گاهی هنوز از زبان پیرمردها و پیرزن ها حرف هایی می توان شنید، ولی کم تر کسی با خود او حرف زده بود. بارها از کنارش گذشتم. با احترام و ترسی آمیخته. ولی خوب نگاهش می کردم. نگاهم می کرد. یقیناً پیرزنی که عمری به انتظار معشوقی ایستاده نگاه پسرکی برایش معنایی نداشت. گاهی، با همان اندیشه های نوجوانی، می خواستم با او حرف بزنم و به او بگویم: "خانم، من به عشق شما احترام می گزارم!" اما می ترسیدم رفتاری پشیمان کننده از او سر بزند.
آخرین باری که دیدمش سال های 60 یا 61 بود و گویا همان سال ها ناگهان یک روز دیگر نیامده بود و دیگر نیامد. اسطوره ی تهران گم شد و دیگر او را هیچ کس ندید. . .
سال هاست که از ناپدیدشدن او گذشته است. اما تهران او را فراموش نخواهد کرد. همان طور که دیگر اسطوره هایش را فراموش نمی کند. شهر مهربانی که دعوت ناشده از دورجاهای ایران به دامنش پناه می آورند و پیشرفت خود را مدیون آن اند، ولی هر روز با صفاتی چون «خراب شده» این مادر مهربان را می آزارند.
تهران اسطوره هایی دارد: تختی، اسطوره ی جوان مردی و پهلوانی؛ زیور جهودِ قابله، اسطوره ی مادر؛ داریوش رفیعی، صدای مستی و عاشقی؛ و بسیاری چهره های فرهنگی و هنری که روزگاری نامشان هر روز از زبان ها شنیده می شد. و یاقوت، بانوی سرخ پوش تهران، اسطوره ی عشق و وفاداری است.
بانوی سرخ پوش اسطوره ی عشق روزگار ما بود. مجنون بانویی که، از بخت بد، نظامی ای نبود تا در منظومه ای جاودانه اش کند.
اما در ایرانِ آینده ی سالم و آزاد و معتدل، می توان یاقوت را بازشناخت. روزی که ایرانیان ایرانِ ملی و معتدلی داشته باشند، می توانیم او را باز پیدا کنیم. بالاخره این زن، هر که بود، اسم و شناس نامه و هویت حقیقی و بستگانی داشت. می توان روز تولدش را یافت و این روز را روز عشق نامید و در آن روز همه ی عاشقان جفت جفت یا یکی یکی با لباسی سرخ در میدان فردوسی جمع شوند و به یاد یاقوت و همه ی عاشقان گم نام و نامدار و به یاد معشوق خود و به حرمت خودِ عشق گل سرخی بر گِردی میدان بنهند. می توان این گونه انسانی فرهنگ سازی کرد.
این سالم ترین اسطوره ای است که از دل همین مردم و کاملاً طبیعی ساخته شده. اسطوره ای نیست که به مردم حقنه کرده باشند و هر روز در چشمشان فروکنند. می توان عکس ها و فیلم های کوتاهی که یاقوت را در آن ها می توان دید همان شب در همان میدان فردوسی نمایش دهند و هر سال مردم تهران با او ملاقات کنند.
از روز و روزگاری می گویم که یقیناً دیگر نیستم تا ببینم. این چندان مهم نیست. خودِ یاقوت هم نیست و نخواهد بود که چنین روزی را که به نام او خواهد بود ببیند. از ایران آینده ای می گویم که اسطوره ها را از بالا به مردم تحمیل نمی کنند و هر چه هست عشق و زیبایی است.
«روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد.
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم».

بپرس