بانوج
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
بانوج
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بانوج:گهواره. نَنو. درگویش گوغر �گاچو�.
نمونه:سروشانه اش چون بانوج این سوی وآن سوی تاب می داد. ( کلیدر ج ۹ص۲۴۴۱ ) محمدجعفر نقوی
نمونه:سروشانه اش چون بانوج این سوی وآن سوی تاب می داد. ( کلیدر ج ۹ص۲۴۴۱ ) محمدجعفر نقوی