بانوا

لغت نامه دهخدا

بانوا. [ ن َ ] ( ص مرکب ) که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. ( شرفنامه منیری ). دارنده. مقابل بینوا.( فرهنگ لغات شاهنامه ). باسامان. باسرانجام. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). نیکوحال. ( ناظم الاطباء ) :
دو مردند شاها بدین شهر ما
یکی بانوا دیگری بی نوا.
فردوسی.
|| باآهنگ. که لحن و آهنگ دارد. خوش آواز. ( ناظم الاطباء ) :
گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز
آن بی نوا و لحن کنون بانوا شدست.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

که نوا داشته باشد

مترادف ها

happy (صفت)
راضی، فرخنده، خوشحال، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، خوشبخت، سعادتمند، خوش، مسرور، شاد، خرسند، محظوظ، خوش وقت، خندان، سفیدبخت، بانوا

rich (صفت)
دولتمند، پر پشت، فاخر، با شکوه، نفیس، حاصلخیز، بانوا، گرانبها، غنی، توانگر، زیاده چرب یا شیرین

wealthy (صفت)
دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند

lucky (صفت)
خوشحال، خجسته، بختیار، خوشبخت، خوش قدم، خوش شانس، سفیدبخت، بانوا، خوش اقبال، خوش یمن

فارسی به عربی

رخیم

پیشنهاد کاربران

بپرس