بامنجی

لغت نامه دهخدا

بامنجی. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بامنج و بامنج همان بامئین است از نواحی هرات. ( از معجم البلدان ).

بامنجی. [ م َ ] ( اِخ )ابوالغنائم اسعدبن احمدبن یوسف بامنجی از خطباء است و در صفر 548 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).

بامنجی. [ م َ ] ( اِخ ) ابونصرالیاس بن احمدبن محمود صوفی بامنجی از رواة بود و ابواسعد ازو حدیث شنید. در حدود 460 هَ. ق. بدنیا آمدو در سال 542 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس