بامروت


مترادف بامروت: جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف

متضاد بامروت: بی مروت، ناجوانمرد

برابر پارسی: دادگر، باگذشت، نیک منش

معنی انگلیسی:
humane, generous, merciful

لغت نامه دهخدا

بامروت. [ م ُ رُوْ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: با+ مروت ) که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت. ( صوت اصلی کلمه مروت در زبان عربی مروءة است ) : خجند با کشت و برز بسیار است و مردمانی بامروت. ( حدود العالم ). و مردمان این شهر ( حمص ) پاک جامه و بامروت و نیکوروی اند. ( حدود العالم ). مردمانی اند( مردم گرگان ) درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. ( حدود العالم ). و رجوع به مروت شود.

فرهنگ فارسی

که مروت داشته باشد

مترادف ها

humane (صفت)
خلیق، مهربان، بامروت، رحیم، تهذیبی، باشفقت

just (صفت)
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع

brave (صفت)
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات

bold (صفت)
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

honest (صفت)
صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش

فارسی به عربی

انسانی

پیشنهاد کاربران

خوش مروت . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ رُوْ وَ ] ( ص مرکب ) خوش انصاف . بامروت . || گاه بصورت کنایه به بی انصاف و بی مروت اطلاق شود.
اهل مروت. [ اَ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوانمرد. باگذشت. بامروت : آنکه به خمول راضی گردد. . . نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. ( کلیله و دمنه ) .

بپرس