بامروت
مترادف بامروت: جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف
متضاد بامروت: بی مروت، ناجوانمرد
برابر پارسی: دادگر، باگذشت، نیک منش
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خلیق، مهربان، بامروت، رحیم، تهذیبی، باشفقت
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات
جسور، بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، گستاخ، متهور، بی باک، باشهامت، خشن و بی احتیاط، چیره، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین
صادق، بامروت، راد، امین، راستکار، درست کار، بی غل و غش
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خوش مروت . [ خوَش ْ / خُش ْ م ُ رُوْ وَ ] ( ص مرکب ) خوش انصاف . بامروت . || گاه بصورت کنایه به بی انصاف و بی مروت اطلاق شود.
اهل مروت. [ اَ ل ِ م ُ رُوْ وَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوانمرد. باگذشت. بامروت : آنکه به خمول راضی گردد. . . نزدیک اهل مروت وزنی نیارد. ( کلیله و دمنه ) .