بامدادان

/bAmdAdAn/

مترادف بامدادان: سپیده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر

متضاد بامدادان: شامگاه، شامگاهان

معنی انگلیسی:
in the moming, morn, morning, morrow

لغت نامه دهخدا

بامدادان. ( اِ مرکب ) مرکب از بامداد بعلاوه «ان »که بگفته شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است. رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح. بامداد. بام. وقت طلوع فجر راگویند. سحرگاهان. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181 ). هنگام بامداد. گاه بامداد. وقت صبح. صبحگاهان. پگاه. منسوب به بامداد است چه الف و نون در فارسی پهلوی بمعنی نسبت است. ( از فرهنگ نظام ) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ.
رودکی.
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.
رودکی.
چو شد بامدادان روان کندرو
برون آمد از پیش سالار نو.
فردوسی.
ببود آن شب و بامدادان پگاه
به آرام برتخت بنشست شاه.
فردوسی.
چوشب روز شد، بامدادان ، پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
ببود آن شب و بامدادان پگاه
سوی بیشه رفتند شاه و سپاه.
فردوسی.
بامدادان برچکک چون چاشتگاهان برشخج
نیم روزان بر لبینان ، شامگاهان بردنه.
منوچهری.
بامدادان بر هوا قوس قزح
بر مثال دامن شاهنشهی.
منوچهری.
بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری
اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه.
منوچهری.
چو خواهد بود روز برف و باران
پدید آید نشان از بامدادان.
( ویس و رامین ).
یک روز شراب میخورد [ مسعود ] و همه شب خورده بود، بامدادان در صفه ای بزرگ بارداد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138 ).
سلامی ز گیتی به سوی تو آید
پگه ز آن کند بامدادان سلامت.
انوری.
بامدادان همه شیون به سر بام برید
زآتشین آب مژه موج شرر بگشایید.
خاقانی.
بامدادان که یک سواره چرخ
ساخت برپشت اشقر اندازد.
خاقانی.
بامدادان روز چون سر برزند
برهمه یکسان درآید شامگاه.
خاقانی.
بیا تا بامدادان ز اول روز
شویم از گنبد پیروزه پیروز.
نظامی.
بامدادان که روز روشن گشت
شب تاریک فرش خود بنوشت.
نظامی.
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.
نظامی.
بامدادان که تفاوت نکند لیل ونهاربیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بامداد، هنگام بامداد، بامگاه نیز گویند
( اسم ) هنگام بامداد بامگاه .

فرهنگ معین

(اِمر. ) هنگام بامداد.

فرهنگ عمید

بامداد، هنگام بامداد، بامگاه.

پیشنهاد کاربران

صبحدمان. [ ص ُ دَ ] ( اِ مرکب ، ق مرکب ) هنگام صبح. بوقت صبح دم. بهنگام صبح دم :
صبحدمان دوش خضر بر درم آمد بتاب
کرد به آواز نرم صبحک اﷲ خطاب.
خاقانی.
دی صبحدمان چو رفت سیاره براه
سیاره اشک ریخت صد دلو آن ماه
...
[مشاهده متن کامل]

دور از دم گرگ تا برآمد آن ماه
شد یوسف مسکین رسن سیمین چاه.
خاقانی.

بپرس