بالیدن


مترادف بالیدن: تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

معنی انگلیسی:
brag, breed, develop, flaunt, grow, maturate, show, to boast, pride oneself, blow, to pride oneself

لغت نامه دهخدا

بالیدن. [ دَ ] ( مص ) نشو و نما و فزونی اندامها باشد از همه سو. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نمو کردن. ( ناظم الاطباء ). دراز شدن چنانکه در گیاه و امثال آن. نشاء. ( ترجمان القرآن ). بالش. نشو و نما. ( از ذخیره خوارزمشاهی ) ( فرهنگ نظام ). گوالیدن. رشد. رستن. روییدن.( فرهنگ اسدی ). قد کشیدن. و آن اعم است از افزودن خواه از جانب قامت و خواه از جانب تن. ستبری. رستن و به کمال گرائیدن و رشد کردن باشد و بزرگ شدن و گسترش یافتن و فزونی گرفتن از گیاه و جانور و انسان و جز آن. از جهت تبیین معنی و تفکیک و تمییز مفهوم ، شواهد و ترکیبات مربوط به هردسته جداگانه آورده شده است :
1 - شواهد رستنی ها :
به پالیز بلبل بنالد همی
گل از ناله او ببالد همی.
فردوسی.
چون لاله در آن خدمت فرخنده همی خند
چون سرو در آن دولت پاینده همی بال.
فرخی.
بنالد مرغ باخوشی ببالد مورد با کشی
بگرید ابر با معنی بخندد برق بی معنی.
منوچهری.
القصه در این جهان چو بید مجنون
می بالم و در ترقی معکوسم.
( منسوب به ابوسعید ابی الخیر ).
نارون ، درختی باشد سخت و بیشتر راست بالد. ( از لغت فرس اسدی ).
هرچند چنار تو همی بالد
آهنگر او همی زند اره.
ناصرخسرو.
گفتم که اعتدال نبندد هوا مزاج
گفتا ز نفس نامیه بالد همی شجر.
ناصرخسرو.
بسان عرعر در بوستان ملک ببال
بسان خورشید از آسمان عمر بتاب.
مسعودسعد.
[ جورا ] هر کجا بیندازی بر آید و زودتر از همه دانه ها بالد. ( نوروزنامه ).
هنگام بهارست و نهال اکنون بالد
زیبد که در آن روضه فرخنده ببالی.
سوزنی.
بس نبالدگیابنی که کژست
بس نپرد کبوتری که ترست.
خاقانی.
و هرگز موی او نبالیدی. ( از تذکرة الاولیاء عطار ).
مرغ نالیدن گرفت و مرغ بالیدن گرفت
مرغ شد زی مرغزار و مرغ شد پر مرغ زار.
قاآنی.
صیحان ؛ بالیدن و دراز شدن خرمابن. اهتزاز؛ بالیدن گیاه. اغلیلاب ؛ بالیدن گیاه و در هم پیچیدن آن. زکاء؛ بالیدن کشت. ( منتهی الارب ).
- دراز بالیدن ؛ بسیار طولانی شدن شاخ درخت و گیاه : و بسبب آنکه نبات او ( لبلاب ) دراز ببالد او را حبل المساکین نیز گویند. ( ترجمه صیدله ابوریحان ذیل لبلاب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( بالید بالد خواهد بالید ببال بالنده بالان بالیده بالش ) ۱- نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن. ۲ - فخر کردن مباهات کردن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - رشد و نمو کردن . ۲ - فخر کردن .

فرهنگ عمید

۱. نمو کردن، رشد کردن، بزرگ شدن.
۲. تناور گشتن.
۳. فخر کردن.

واژه نامه بختیاریکا

بالستِن

مترادف ها

pique (فعل)
تحریک کردن، زخم زبان زدن، بالیدن

brave (فعل)
اراستن، لاف زدن، بالیدن

pride (فعل)
بالیدن، فخر کردن، تفاخر کردن

magnify (فعل)
بزرگ کردن، بالیدن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن

grow (فعل)
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن

glory (فعل)
ستودن، بالیدن، درخشیدن، فخر کردن، شادمانی کردن

boast (فعل)
به رخ کشیدن، لاف زدن، بالیدن، خودستایی کردن، سخن اغراقامیز گفتن، رجز خواندن، قپی کردن

flaunt (فعل)
به رخ کشیدن، بالیدن، خود نمایی کردن، جولان دادن

brag (فعل)
باد کردن، لاف زدن، بالیدن، رجز خواندن، قپی کردن، با تکبر راه رفتن

preen (فعل)
بالیدن، خود را اراستن، بخود بالیدن، با منقار و زبان خود را اراستن

plume (فعل)
ارایش دادن، بالیدن، با پر اراستن

set up (فعل)
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن

فارسی به عربی

اهانة , تفاخر , شجاع , عواء , مباهاة , مجد

پیشنهاد کاربران

رویش
در پهلوی واژه بالستیک یا بالیستیک به معنی بلند مرتبه وجود داشته که الان واسه نوعی موشک بکار میره
به نظر واژه عالی از این واژه گرفته شده و در اصل فارسی هست نه عربی و همریشه با واژه بالیدن و بالیستن
بالیدن
فخر کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نازیدن. بالیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
عملت کو، به عمل فخر کن ایرا که خدای
با تو ازبهر عمل کرده در این وعده ثواب.
ناصرخسرو.
غایت کام و دولت است آنکه به خدمتت رسید
بنده میان بندگان فخر کند به چاکری.
سعدی.
بالیدن : رشد کردن
دکتر کزازی در مورد واژه ی بالیدن می نویسد : ( ( بالیدن به معنی رشد کردن است و در پهلوی والتنwālitan بوده است. ) )
( ( ببالید کوه، آبها بر دمید؛
سرِ رُستنی سویِ بالا کشید ) )
...
[مشاهده متن کامل]

توضیح بیت : کوه برآمد و بالا برافراخت و آبها بر جوشیدند و گیاه بررُست و سر به سوی فراز بر کشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 ) .

فخر ورزیدن ، لذت بردن ، مایه مباهات
بر خود بالیدن رو من خیلی دوست دارم و استفاده میکنم
فخار
افتخار
در معنی " افتخار کردن" بکار می رود که حاکی از رشد روانی/ درونی بر اثر عاملی خارجی ست. . . همانند بهره بردن ( حظ کردن ) یا لذت بردن از یک پدیده ی مثبت ( نعمت ) . . . " بال" به معنی رشد و فزونی بوده است.

بپرس