با سر بیدولتان دولت نگردد جفت اگر
از پرو بال هما سازم پر بالشت را.
سنائی.
در چشم محققان چه زیبا و چه زشت سر منزل عاشقان چه دوزخ چه بهشت
پوشیدن بیدلان چه اطلس چه پلاس
زیر سر عاشقان چه بالشت و چه خشت.
شیخ عمادالدین ( از شعوری ).
صد مرغ دل به منقار از بال خود کشد پرجایی که آن پریرو بالشت پر بدارد.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
و رجوع به بالش شود. || تکیه. پشتی. مسند. بالش : تختی هم از زر سرخ بود... مصلی و بالشت پس پشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550 ).- بالشت پیل ؛ آنچه در اوائل حال برای آموختن پیل نوگرفتار از پنبه به مقدار تکیه کلان راست کنند و پیل نوگرفتار را به آن باولی دهند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
بالشت. [ ل ِ ] ( اِ ) نوعی پول در تداول مردم چین. اسکناس. پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از کاغذ خرید و فروش می کنند که هر قطعه آن به اندازه کف دست چاپ شده است وهر بیست و پنج قطعه از آن بلِت نامند و در حکم دینار نزد ماست ، چون یکی از این کاغذها پاره شود، آنرا به دارالسکه می برند و در آنجا عوض میکنند و از این بابت اجرتی هم نمی طلبند، و چون کسی ببازار رود نمیتواند با درهم یا دینار نقره و طلا خرید و فروش کند بل باید آن را تبدیل به بالشت نماید و سپس با آن آنچه میخواهد خریداری کند. ( از سفرنامه ابن بطوطه ). || نام وزنی است مقدار هشت مثقال و دو دانگ طلا. ( هفت قلزم ). || شبر. وجب. ( ناظم الاطباء ).