بالدر
لغت نامه دهخدا
دانشنامه عمومی
بالدر یا بالدور ( به انگلیسی: Baldr, Balder, Baldur ) رب النوع نور، لذت، پاکی، معصومیت و دوستی در اساطیر اسکاندیناوی است. پسر اودین و فریگ، هم در میان خدایان و هم در میان انسان ها محبوب بود، و انسان ها او را بهترین خدایان می دانستند. او بسیار زیبا، خردمند و خوش زبان بود، هر چند که قدرت کمی داشت.
همسر او نانا دختر نپ و فرزند آن ها نیز فورستی، رب النوع عدالت بود. تالار ویژهٔ بالدر در آسگارد بریندابلیک به معنی شکوهمند نام دارد. [ ۱]
بیشتر داستان های حول شخصیت بالدر، داستان مرگ او را بازگو می کنند: بالدر رویاهایی راجع به مرگ خودش می بیند و مادرش، فریگ، برای حفاظت از فرزندش در جهان دوره افتاده و از همه اشیا، موجودات و نیروهای طبیعت ( از مارها، فلزات، بیماری ها، سموم و حتی آتش ) سوگند گرفت که به پسرش آسیبی نرسانند. همه اینها سوگند یاد کردند که نوع آن ها هرگز به بالدر آسیب نرسانده و در آسیب زدن به او نقشی نیز نداشته باشند.
با تصور رویین تن شدن بالدر، خدایان از آن پس با قرار دادن بالدر به عنوان هدف تیرها و سلاح های خود به تفریح می پرداختند.
لوکی خبیث و حقه باز، به بالدر حسادت ورزید و در پی علت رویین تنی او ظاهر خود را تغییر داد و نزد فریگ رفت و علت را پرسید. هنگامی که فریگ پاسخ داد که تمام موجودات سوگند خورده اند که به بالدر آسیبی نرسانند، لوکی بداندیشانه پرسید:«همه چیز؟» و فریگ به او گفت که تنها یک بوته کوچک دارواش در غرب بود که به خاطر کوچکی، فریگ بی توجه از آن گذشته بود.
لوکی با عجله به سراغ دارواش رفت و آن را یافت و از آن تیری ساخت. سپس به محل ضیافت خدایان بازگشت و دید که هودر برادر دوقلوی بالدر که نابینا بود در گوشه ای از محفل نشسته است. به سراغ هودر رفت و از او پرسید که چرا در بازی شرکت نمی کند. هودر جواب داد که اولاً چون کور است و ثانیاً چیزی برای پرتاب به سمت بالدر ندارد. لوکی تیر را به هودر داد و از او خواست که با راهنمایی او در بازی شرکت کند. هودر دارت را با راهنمایی لوکی پرتاب کرد و دارت مستقیماً به قلب بالدر خورد و او بیجان بر زمین افتاد.
در حالی که خدایان مشغول عزاداری برای بالدر بودند، اودین فرزند دیگرش، هرمود دلاور را سوار بر سلیپنیر به سوی هل، الهه دنیای مردگان فرستاد تا به التماس از او بخواهد که بالدر را به دنیای زندگان بازگرداند. هل تقاضای خدایان را تحت یک شرط پذیرفت: هرآنچه که در دنیا وجود دارد، زنده یا مرده باید برای بالدر عزاداری و شیون نمایند. با توجه به محبوبیت بالدر کار ساده به نظر می رسید و همه در جهان با کمال میل برای او گریستند. همه جز یک تن که گریه تمام جهان را بی اثر نمود: لوکی خود را به صورت ماده غولی درآورد و از گریه کردن برای بالدر سرباز زد و لذا بالدر در دنیای مردگان باقی ماند.
همسر او نانا دختر نپ و فرزند آن ها نیز فورستی، رب النوع عدالت بود. تالار ویژهٔ بالدر در آسگارد بریندابلیک به معنی شکوهمند نام دارد. [ ۱]
بیشتر داستان های حول شخصیت بالدر، داستان مرگ او را بازگو می کنند: بالدر رویاهایی راجع به مرگ خودش می بیند و مادرش، فریگ، برای حفاظت از فرزندش در جهان دوره افتاده و از همه اشیا، موجودات و نیروهای طبیعت ( از مارها، فلزات، بیماری ها، سموم و حتی آتش ) سوگند گرفت که به پسرش آسیبی نرسانند. همه اینها سوگند یاد کردند که نوع آن ها هرگز به بالدر آسیب نرسانده و در آسیب زدن به او نقشی نیز نداشته باشند.
با تصور رویین تن شدن بالدر، خدایان از آن پس با قرار دادن بالدر به عنوان هدف تیرها و سلاح های خود به تفریح می پرداختند.
لوکی خبیث و حقه باز، به بالدر حسادت ورزید و در پی علت رویین تنی او ظاهر خود را تغییر داد و نزد فریگ رفت و علت را پرسید. هنگامی که فریگ پاسخ داد که تمام موجودات سوگند خورده اند که به بالدر آسیبی نرسانند، لوکی بداندیشانه پرسید:«همه چیز؟» و فریگ به او گفت که تنها یک بوته کوچک دارواش در غرب بود که به خاطر کوچکی، فریگ بی توجه از آن گذشته بود.
لوکی با عجله به سراغ دارواش رفت و آن را یافت و از آن تیری ساخت. سپس به محل ضیافت خدایان بازگشت و دید که هودر برادر دوقلوی بالدر که نابینا بود در گوشه ای از محفل نشسته است. به سراغ هودر رفت و از او پرسید که چرا در بازی شرکت نمی کند. هودر جواب داد که اولاً چون کور است و ثانیاً چیزی برای پرتاب به سمت بالدر ندارد. لوکی تیر را به هودر داد و از او خواست که با راهنمایی او در بازی شرکت کند. هودر دارت را با راهنمایی لوکی پرتاب کرد و دارت مستقیماً به قلب بالدر خورد و او بیجان بر زمین افتاد.
در حالی که خدایان مشغول عزاداری برای بالدر بودند، اودین فرزند دیگرش، هرمود دلاور را سوار بر سلیپنیر به سوی هل، الهه دنیای مردگان فرستاد تا به التماس از او بخواهد که بالدر را به دنیای زندگان بازگرداند. هل تقاضای خدایان را تحت یک شرط پذیرفت: هرآنچه که در دنیا وجود دارد، زنده یا مرده باید برای بالدر عزاداری و شیون نمایند. با توجه به محبوبیت بالدر کار ساده به نظر می رسید و همه در جهان با کمال میل برای او گریستند. همه جز یک تن که گریه تمام جهان را بی اثر نمود: لوکی خود را به صورت ماده غولی درآورد و از گریه کردن برای بالدر سرباز زد و لذا بالدر در دنیای مردگان باقی ماند.
wiki: بالدر
بالدر (شخصیت کمیک). بالدر یک شخصیت تخیلی و ابرقرمانانه در کتاب های کامیک مارول کامیکس می باشد. این شخصیت به وسیلهٔ نویسنده استن لی و طراح جک کربی خلق شده و برای اولین بار در مجموعه سفر به راز شماره های ۸۵ام ( اکتبر ۱۹۶۲ ) معرفی شد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: بالدر (شخصیت کمیک)
دانشنامه آزاد فارسی
بالدِر (Balder)
بالدِر
(معروف به «نیکو») در اساطیر نورس، بهترین، داناترین و محبوب ترین خدایان، پسر اودینو فریگا، همسر نانا. یکی از اِسیرها، یعنی ایزدان اصلی اساطیر نورس، بود. او به دست برادر نابینایش هودور، که ناخواسته تیری از درخت دارواشپرتاب کرده بود، کشته شد. این سرنوشت غم انگیز را غول ـ خدایی به نام لوکیرقم زده بود. پیش از این واقعه، پیشگویان گفته بودند که با ازبین رفتن بالدر همۀ خدایان نابود خواهند شد. بدین سبب فریگا تمامی موجودات خطرناک، زنده یا مرده، را واداشت تا سوگند بخورند که صدمه ای به بالدر نخواهند زد. لوکی دریافت که در این میان گیاه دارواش از قلم افتاده و سوگند نخورده است، چراکه آن قدر جوان و ضعیف بود که خطرناک به نظر نمی رسید. هل، الهۀ مرگ، پیشنهاد داد که چنانچه همۀ موجودات در سوگ بالدر بگریند، او را زنده خواهد کرد، اما توک(که گفته می شود همان لوکی بوده که تغییر چهره داده است) از گریستن سرباز زد و بالدر از دست رفت. با این همه، به اعتقاد عامه، بعد از جنگ راگناروک، آخرین نبرد میان خدایان و نیروهای اهریمنی، بالدر، به مثابۀ بخشی از نظم جدید به همراه هوئنیر، یکی دیگر از خدایان اصلی نورس، بازخواهدگشت. در روایت های اولیۀ ساگاها(داستان های اساطیری نورس)، چنین روایت شده که شمشیری سحرآمیز به نام میستلتینسبب مرگ بالدر شده است. گیاه دارواش در ایسلند ناشناخته بود.
بالدِر
(معروف به «نیکو») در اساطیر نورس، بهترین، داناترین و محبوب ترین خدایان، پسر اودینو فریگا، همسر نانا. یکی از اِسیرها، یعنی ایزدان اصلی اساطیر نورس، بود. او به دست برادر نابینایش هودور، که ناخواسته تیری از درخت دارواشپرتاب کرده بود، کشته شد. این سرنوشت غم انگیز را غول ـ خدایی به نام لوکیرقم زده بود. پیش از این واقعه، پیشگویان گفته بودند که با ازبین رفتن بالدر همۀ خدایان نابود خواهند شد. بدین سبب فریگا تمامی موجودات خطرناک، زنده یا مرده، را واداشت تا سوگند بخورند که صدمه ای به بالدر نخواهند زد. لوکی دریافت که در این میان گیاه دارواش از قلم افتاده و سوگند نخورده است، چراکه آن قدر جوان و ضعیف بود که خطرناک به نظر نمی رسید. هل، الهۀ مرگ، پیشنهاد داد که چنانچه همۀ موجودات در سوگ بالدر بگریند، او را زنده خواهد کرد، اما توک(که گفته می شود همان لوکی بوده که تغییر چهره داده است) از گریستن سرباز زد و بالدر از دست رفت. با این همه، به اعتقاد عامه، بعد از جنگ راگناروک، آخرین نبرد میان خدایان و نیروهای اهریمنی، بالدر، به مثابۀ بخشی از نظم جدید به همراه هوئنیر، یکی دیگر از خدایان اصلی نورس، بازخواهدگشت. در روایت های اولیۀ ساگاها(داستان های اساطیری نورس)، چنین روایت شده که شمشیری سحرآمیز به نام میستلتینسبب مرگ بالدر شده است. گیاه دارواش در ایسلند ناشناخته بود.
wikijoo: بالدر
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید