بالانیدن

لغت نامه دهخدا

بالانیدن. [ دَ ] ( مص ) رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن.انماء. ( یادداشت مؤلف ). نمو دادن. انشاء. ( مجمل اللغة ): الازکا؛ به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. ( زوزنی ) ( مجمل اللغة ). || گذاشتن مویها را تابروید. ( ناظم الاطباء ). || جنبانیدن. حرکت دادن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). جنبان ساختن. بجنبانی داشتن. || ستودن. توصیف کردن. ( ناظم الاطباء ). ( اما در مآخذ دیگر دیده نشد ).
- بربالانیدن ؛ به افزونی و رویش داشتن. گوالاندن. اشباب. ( منتهی الارب ).
- ببالانیدن ؛ گوالانیدن. پروردن. پرورش دادن. تنشئة. ( زوزنی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس