به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز
به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
نتوانم این دلیری من کردن زیرا که خم بگیرد بالارم.
ابوالعباس ( از اسدی ).
نهاد از کمین سرکه سالار بودعمودش ز پولاد بالار بود.
اسدی.
...کون تو ندارم خیز و بالا راست کن ...کون خویش خواهی چنگ دربالار زن.
سوزنی.
عارضة؛ چوب بالای در که در بر آن گردد و کرانه و پشتیبان در و بالار. ( منتهی الارب ). || بعضی چوبهایی را گفته اند که بر بالای شاه تیر گذارند و تخته و پوشش دیگر را بر بالای آن بگسترانند. ( برهان قاطع ). آنچه از مردم سمرقند شنیده شد چوبی باشد که در پوشش عمارت آن را بر بالای شاه تیر بچینند و بر زبر آن تخته بگسترانند. ( فرهنگ جهانگیری ). || تیرهای سقف عمارت اعم از شه تیر و غیر آن. ممکن است لفظ مذکورمخفف بالاگر ( فوق گر، سقف ساز ) باشد! ( فرهنگ نظام ). || بعضی ستون گفته اند. ( برهان قاطع ). ستون. ( شرفنامه منیری ). || شخصی را گویند که اسیر محبت مادر و موقوف به رضای مادر باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). فرزندی که مطیع مادر خود بود. ( ناظم الاطباء ).