بخت بد رفته بخواب آه سبک سیر کجاست
که نقاب از گل رخسار تو بالا گیرد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
|| برآمدن. بلند شدن. ( غیاث اللغات ). بلندی گرفتن. ( آنندراج ). رَبو. ( تاج المصادر بیهقی ). ارتفاع یافتن. بالا زدن. ارتفاع گرفتن : زمین تا بجایی نیفتد مغاک
دگر جای بالا نگیردز خاک.
اسدی.
و رود نیل دوازده گز بالا گرفت. ( قصص الانبیاء ص 68 ). || برشدن. عروج : چو قطره سوی او بالا گرفتم
ره دریای بی پهنا گرفتم.
حکیم زلالی.
|| قد کشیدن. بلند شدن. نمو کردن. بالیدن. قد برافراختن. ( آنندراج ). بالا کردن. گوالیدن. بالا کشیدن : آنچ بالا گیرد و دراز و بزرگ شود. ( التفهیم ص 52 ).به یک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون زآنکه دیگر درختان به سال.
عنصری.
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سروبالایی شدی سیمین عذار.
سعدی.
اگر سرو من در چمن جا بگیردعجب باشد ار سرو بالا بگیرد.
میرخسرو ( از آنندراج ).
باز این سر محنت زده سودا بگرفت در سینه نهال آه بالا بگرفت .
طالب آملی.
|| از نشیب بفراز شدن. از پستی به بلندی صعود کردن. فراز تپه و یا تل و نظیر آن رفتن : نشست از بر اسب و بالا گرفت
به ترکان چه آمد ز بخت ای شگفت.
فردوسی.
|| ترقی یافتن. ( از فرهنگ نظام ). بلندی یافتن : زین فتح نو که کردی ملت گرفت قوت
زین ملک نو که بردی دولت گرفت بالا.
امیر معزی.
بالا گرفت و خلعت والا امید داشت هر شاعری که مدح ملوک اختیار کرد.
سعدی.
|| به حد اعلی رسیدن. بکمال رسیدن. افزون شدن : شراب خواست و بیاوردند و مطربان زخمه گرفتند و نشاط بالا گرفت. ( تاریخ بیهقی ). دست بکار بردیم و نشاط بالا گرفت. ( تاریخ بیهقی ). چون دشمن از خانه خیزدبا بیگانه جنگ بالا گیرد. ( تاریخ بیهقی ).صبر میزد لاف چون طوفان غم بالا گرفت
گشت عاجز زآنکه کشتی درخور طوفان نداشت.
مجیربیلقانی.
و از آن سبب ضلالت اهل جهالت بالا گرفت. ( جهانگشای جوینی ). || به مجاز سخت شدن. ( یادداشت مؤلف ): جنونش بالا گرفته است ؛ سخت شده است.بیشتر بخوانید ...