بالا زدن
لغت نامه دهخدا
- بالا زدن آب ؛ ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مَدّ آب. بالا آمدن آب.
|| فوران کردن و جستن آب و امثال آن : فواره بالا زد؛ ببالا جهید. نفت بالا زد؛ببالا برشد.
- بالا زدن پرده ؛ پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
- || بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن.
- بالا زدن دامن خیمه ؛ بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه.
- بالا زدن قیمت ؛ ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
- بالا زدن موی سر ؛ خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب.
- بالا زدن نقاب ؛ برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود.
|| دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
مترادف ها
بالا زدن، ب کمر زدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
بالا زدن: [ اصطلاح در تداول عامه ] : دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. مست کردن .
( ( شیرین گفت "یک وقتی قرار بود عروسی کنیم . "آرزو فکرد کرد "امشب انگار شیرین زده بالا "و چشم به رومیزی که کتان سفید بود و نو نبود حس کرد حسودیش شد . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص101. ) )
( ( شیرین گفت "یک وقتی قرار بود عروسی کنیم . "آرزو فکرد کرد "امشب انگار شیرین زده بالا "و چشم به رومیزی که کتان سفید بود و نو نبود حس کرد حسودیش شد . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص101. ) )
- برانداختن نقاب ؛ بالا زدن نقاب. از رخ افکندن نقاب :
برخیز و نقاب رخ برانداز
شاهی دوسه را برخ درانداز.
نظامی.
برخیز و نقاب رخ برانداز
شاهی دوسه را برخ درانداز.
نظامی.
- برانداختن پرده ؛ پرده بالا زدن :
سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش مینالید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.
سعدی.
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه.
حافظ.
سعدی از پرده ٔ عشاق چه خوش مینالید
ترک من پرده برانداز که هندوی توام.
سعدی.
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه.
حافظ.