از جمالش ذره ای باقی نماند
آن قدح بشکست و آن ساقی نماند.
عطار.
چراغ را که چراغی از او فراگیرندفرونشیند و باقی بماند انوارش.
سعدی.
|| ثابت و برقرار ماندن. ( ناظم الاطباء ). بقاء. غبور. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ). لَفاء. ( اقرب الموارد ) : بمجلس گر می و ساقی نماند
چو باقی ماند او باقی نماند.
نظامی.
عاریت باقی نماند عاقبت.مولوی.
|| در عقب ماندن. ( ناظم الاطباء ).بازپس ماندن. بجای ماندن.