باقلاء

لغت نامه دهخدا

باقلاء. [ ق ِ ] ( ع اِ ) باقلا. فول. باقلی. جِرجِر. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ). دانه ایست معروف و به لغت شام آن را فول هم گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باقله. ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 ). واحد آن باقلاة و باقلاءة است. ( از اقرب الموارد )، مصغر آن بویقلة است و جمع آن بواقل. ( از تاج العروس ).
- باقلاء اسکندریه ؛ وزنی است معادل نه قیراط.
- باقلاء قبطی ؛ حَمَسَه . حامسه. عالوطا. گیاهی است. باقلای قبطی و باقلای نبطی نوع ریزه ٔباقلای معروف است و بقدر ترمس و سیاه رنگ ، منبت آن آبهای ایستاده و بیخ آن سطبر مانند بیخ نی و برگ آن بزرگتر از برگ باقلای بستانی و گل آن سرخ بقدر گل سرخ ،طبیعت آن سرد و خشک و با رطوبت فضلیه ، بسیار قابض وموافق معده و بهترین ادویه است جهت قرحه امعاء و اسهال مزمن. ( از مخزن الادویه ص 131 ).
- باقلاء مصری ؛ تُرمُس. ( منتهی الارب ). قیطاقون. ( بحر الجواهر ). نوعی باقلای کوچکی است که در مصر میشود. غیرترمس. ( فهرست مخزن الادویه ). ترمس است و گفته شود بارزد، به پارسی پرزد گویند. بهترینش آن بود که صافی و زرد و نرم و تیزبوی باشد. گرم است در سیوم و خشکست در دوم ، چون دو درم از او در آب و گلاب حل کرده بیاشامند حیض براند و بچه بیندازد و دفع جمیع زهرها کند و نقرس و عرق النسا را نفوذ دهد و بواسیر را سودمند آید و سنگ گرده و مثانه بریزاند و مضر است به سر و مصلحش اشق است و بدلش بوزن آن سکبینج و نیم وزن آن جاوشیر.
- باقلاء مصریه ؛ وزنی معادل چهل و هشت شعیره و آن دوازده قیراط باشد. و رجوع به باقلاة شود.
- باقلاء هندی ؛ قسم اخیر فشغ است. ( فهرست مخزن الادویه ).
- باقلاء یونانیه ؛ وزنی است معادل بیست و چهار شعیره.

پیشنهاد کاربران

بپرس