باقع. [ ق ِ ] ( ع اِ ) کفتار. ضبع. ( در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق ) :
کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی
یبیت یعس اللیل بین المقابر.
( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ).
کفتار ماده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بروایت ابن بری باقع در بیت اخطل بمعنی ظربان آمده است. ( از تاج العروس ). و رجوع به ظربان شود. || ( ص ) سگ پیسه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || غراب باقع؛ زاغ پیسه و ابلق. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).