بافیدن

لغت نامه دهخدا

بافیدن. [ دَ ] ( مص ) بافتن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ شعوری ). نسج. حیاکت :
آنچه پنجه سال بافیدی بهوش
زان نسیج خود بغلطاقی بپوش.
مولوی.
بعد از آن قوم دگر از روزنش
مطلع گشتند بر بافیدنش.
مولوی.
یا تو بافیدی یکی کرباس تا
خوش بسازی بهر پوشیدن قبا.
مولوی.
و رجوع به بافتن شود.

فرهنگ فارسی

بافتن
بافتن نسج

فرهنگ عمید

= بافتن

پیشنهاد کاربران

بپرس