بافی. ( ص نسبی )منسوب به باف از قرای خوارزم. ( از معجم البلدان ).
بافی. ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن عیسی ، مکنی به ابومحمدبن الاسلمی ، معروف به ابن الاسلمیه. فقیه و ادیب و از اهل آندلس و از شهر الفرج معروف به وادی الحجاره بود، کتبی دارد، از آنجمله : تفقیه الطالبین ، والارشاد در اشربه و احکام آن. ( از الاعلام زرکلی ج 4ص 265 ). ابومحمد عبداﷲبن محمد بافی ادیب فقیه شافعی بود و بسال 398 هَ. ق. در بغداد درگذشت. ازو است :
علی بغداد معدن کل طیب
و مغنی نزهة المتنزهینا
سلام کلما جرحت بلحظ
عیون المشتهین المشتهینا
دخلنا کارهین لها فلما
الفناها خرجنا مکرهینا
و ماحب الدیاربها، ولکن
امرّ العیش فرقة من هوینا.
و هم گوید:
ثلاثة ما اجتمعن فی واحد
الا واسلمنه الی الاجل
ذل اغتراب وفاقة و هوی
و کلها سابق علی عجل.
( از معجم البلدان ).
او بسیار بدیهه گوی و نیکو محضر بود روزی بدیدار یکی از دوستان خود رفت و وی را در خانه نیافت ، آنگاه این دو شعر را بدو نوشت :کم حضرنا فلیس یقضی التلاقی
نسئل اﷲ خیر هذا الفراق
ان اغب لم تغب وان لم تغب غب
مت کان افتراقنا باتفاق.
( از ریحانة الادب ج 1 ص 136 ).
بافی. ( اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 211 هزارگزی جنوب کهنوج و 5 هزارگزی شمال خاوری راه مالرو انگهران به میناب واقع است و 40 تن سکنه دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).