بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش بکارگاه حریر.
سعدی ( گلستان ).
از کمانی سست ، سخت انداختن کار هر بافنده و حلاج نیست.
جامعالتمثیل.
سخنهایت کنی چون در خوشاب مشو بافنده لفاف و کذاب.
( از فرهنگ شعوری ).
|| در شعر ذیل ظاهراً بمعنی سخن باف و استدلال کننده و نکته سنج است : عقل بافنده ست منشان عقل را بر تخت عشق
آسمان عشاق را و ریسمان جولاه را.
سنائی.
|| بمجاز، بیهوده گوی. احمق. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192 ).