- بوریاباف ؛ بافنده بوریا. ( آنندراج ) :
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش به کارگاه حریر.
سعدی.
توری باف. جاجیم باف. جوراب باف. جوال باف. حریرباف. حصیرباف. خیال باف. دروغ باف. دیباباف : وز قیاست بوریا گر همچو دیباباف نیست
قیمتی باشد بعلم تو چو دیبا بوریا.
ناصرخسرو.
روبنده باف. زری باف. زره باف. زنده باف. زنبیل باف. شال باف. زیغباف : زیغبافان را با وشی بافان بنهند
طبل زن را بنشانندبر رود نواز.
ابوالعباس.
شَعرباف. فلسفه باف. قلنبه باف. قالی باف. کامواباف. کش باف. گلیم باف. گونی باف. گیسوباف. مخمل باف. منسوج باف : چه خوش گفت شاگرد منسوج باف.
چو عنقا برآورد و پیل و زراف
سعدی ( بوستان ).
یراق باف. || مخفف بافت و بافته و بافته شده ، برخلاف قیاس. نسیج. ( المعرب جوالیقی ، ص 140 ). تنیده شده. بمعنی بافته شده است. ( یادداشت مؤلف ). در ترکیبات ذیل : آستری باف. ارمنی باف. اطلس باف. شوشتری باف. فرنگی باف. خانه باف : ز کتان و متقالی خانه باف
زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف.
نظامی.
دست باف بمعنی بافته شده با دست. و ریزباف. و سطبرباف و شوشتری باف و فرنگی باف و امثال آن ، بمعنی بافته شده و قیاس آستری بافت و ارمنی بافت و اطلس بافت و پای بافت و دست بافت و ریزبافت و سطربافت است. || ( فعل امر ) امر از بافتن. ( آنندراج ) ( فرهنگ شعوری ).باف. ( اِخ )دهی است به خوارزم. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
باف. ( اِخ ) نام قصبه ای است در ساحل غربی جزیره قبرس که حدود 1500تن سکنه دارد، شهری است قدیمی که توسط مهاجرنشینان یونانی بنا شده و معبدی خاص برای زهره ( الهه عشق ) در آنجا بوده است ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1199 ).