تیغ او اندر زمانه حشمتی منکر نهاد
تا ازو طاغی و باغی عبرتی منکر گرفت.
مسعود سعد.
تا که نور چرخ گردد سایه سوزشب ز سایه تست ای باغی روز.
مولوی ( مثنوی ).
- اسب باغی در راه رفتن ؛ اسب تندرو بانشاط. و خلیل بر خلاف صاحب لسان العرب گفته است : فرس باغ گفته نمیشود.|| در تداول فقه ، آنکه بر امام بدر آید. ( ابوالفتوح رازی ). آنکه بر امام علیه السلام خروج میکند. قتل باغی در صورت امر امام لازم است. ( یادداشت مؤلف ). || ظالم. ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ). ستمکار. ستمگر. فزونی طلب. فزونی خواه :
روزی از راه آتشین داغی
سوی باغ من آمد آن باغی.
نظامی ( هفت پیکر ).
و رجوع به باغ و باغیه و بغی شود. || ( نف ) زناکار. ( منتهی الارب ): و اذا احضر الرجل منهم [ من اهل الصین و الهند ] امراءة فبغت فعلیها و علی الباغی بها القتل. ( اخبار الصین و الهند ص 24 س 6 ).آتش شهوت نسوزد اهل دین
باغیان را برده تا قعرزمین.
مولوی.
باغی. ( ص نسبی ) منسوب به باغ. متعلق بباغ. که در باغ باشد. غیر صحرائی :
بلبل باغی بباغ دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد.
منوچهری.
|| ( اِ ) عمارتی که در وسط باغ سازند و کلاه فرنگی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). اما به این معنی جای دیگر دیده نشد.باغی. ( ص نسبی ) ( اِخ ) منسوب به باغ از دهات مرو. ( از الانساب سمعانی ).
باغی. ( اِخ ) اسماعیل باغی از روات و از مردم باغ است از دهات مرو، و از فضل بن موسی روایت دارد. ( از معجم البلدان ).
باغی. ( اِخ ) نام سرهنگی از عیاران و پیروان مقنع : امیر بخارا حسین بن معاذ بود و از مهتران پیروان مقنع مردی بود از مردم بخارا نام او حکیم احمدو باوی سه سرهنگ دیگر بودند نام یکی حشری و دوم باغی و این هر دو از کوشک فضیل بودند... و این هر سه مرد مبارز بودند و عیار و دونده و طرار. ( تاریخ بخارا ص 80 ). و کردک بنزدیک مقنعرفت و باغی که هم از ایشان بود در جنگ کشته شد و جبرئیل سرهای ایشان را به سغد برد. ( همان کتاب ص 84 ).بیشتر بخوانید ...