باغز
لغت نامه دهخدا
و استحمل السیرَ منّی عرمساً اُجُداً
تخال باغزها باللیّل مجنونا.
( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( لسان العرب ).
ازهری گفت لیث بَغز را به معنی زدن به پا و برانگیختن آورده و گویی وی باغز را بمعنی سواری دانسته که مرکوب را با زدن پای خود میدواند. و ابو عمرو باغز را در ترکیب «تخال باغزها» به معنی نشاط پنداشته است. ( از لسان العرب ). || تیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). حدت. ( تاج العروس ). || مرد اقدام کننده بر فجور و منهمک در آن.( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردفاحش. ( از تاج العروس ). مقیم در فجور. ( از تاج العروس ) ( لسان العرب ). ابن منظور گوید: برخی گفته اند این معنی از بَغز به معنی زدن به پا یا عصا گرفته شده ولی ابن درید گفت : من آن را برصواب نمیدانم. ( از لسان العرب ). || در بدی از حد در گذشته. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
باغز. [ غ ِ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( از معجم البلدان ) ( از تاج العروس ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید