و لیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
باطل کند شبهای او تابنده روز انورش ناچیزگردد پیر و زرد آن نوبهار اخضرش.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 218 ).
اندر داروهایی که موی را باطل کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندر باطل کردن جعدی موی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر سوزان و تیز بودی موی را [ موی مژه را ] بریزانیدی و باطل کردی و ممکن نگشتی که اندر وی موی رستی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).و بر بدیهه بر سر شراب دو سه درج بنوشتم و بعد باطل کردم. ( مجمل التواریخ و القصص ). تگرگی بارید چنانکه غله ها را باطل کرد. ( جهانگشای جوینی ).
طوطئی را بهوای شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد.
حافظ.
|| از حیز انتفاع انداختن : چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشته و باطل کردند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 50 ). || از یاد بردن. فراموش کردن : هر پارسا را کان صنم در پیش خاطر بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را.
سعدی.
کف کریم و عطای عمیم اونه عجب که ذکرحاتم و امثال او کند باطل.
سعدی.
- باطل کردن حق ؛ ناحق جلوه دادن آن.دگرگون کردن آن : باطلی گر حق کنم عالم مرا گرددمقر
ورحقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا.
( از کلیله و دمنه ).
- باطل کردن عزم ؛ فسخ عزیمت : عمر خطاب عزم کرد که بشام رود بیرون آمد باز باطل کرد که آنجا رود که وبا بود و طاعون. ( مجمل التواریخ ). پس ملک حبشه از این خبر تافته شد و خواست که بیمن آیدابرهه رسول فرستاد و عذر خواست و بندگی و طاعتداری پیدا کرد. ملک حبشه رفتن بیمن باطل کرد. ( مجمل التواریخ ).- باطل کردن نماز و روزه و توبه ؛ شکستن آن :
نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من.
خاقانی.