باشندگان

لغت نامه دهخدا

باشندگان. [ ش َ دَ / دِ ] ( نف ) جمع باشنده ( از مصدر بودن ). || ساکنین ( ناظم الاطباء ). سکان [ س ُ ک کا ]. اهل. : سکنه آن و همه باشندگان زمین را از آب بهره میباشد.( ذخیره خوارزمشاهی ). و هوای او [ زمین ] درست تر و صافی تر و باشندگان او قوی و تندرست تر باشند. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). علم او [ ایزد تعالی ] از پیش رفته بود که باشندگان زمین را از آب چاره نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آذوقه هر روزه را معین نمود که بقدر ضرورت باشندگان آن سرزمین به مهمانان بدون تکلیف برسانند. ( مجمل التواریخ گلستانه ). و رجوع به باشنده شود.

فرهنگ فارسی

جمع باشنده ساکنین

پیشنهاد کاربران

باشندگان ( جمع ) =حاضران، ساکنان
مفرد کلمه باشندگان:باشنده
به معنی نزدیک کردن
magnifire
یا همون دوربین با نزدیک کننده
ماافغان ها به ساکنین یک محل میگیم ( باشندگان ) ، چون زبانمون فارسی دری یک زبان اصیل باقدمت چندهزارساله است و قدمت کلمه باشنده به زمان خوارزمشاهیان میرسه
واژه پارسی باشندگان معادل کلمه جمعیت عربی هست
سکان
باشندگان به معنی حاضران ، هم مورد استفاده است
باشندگان یعنی ساکنین
ساکنان - کسانی که باشند
باشندگان به معنی دارنده جایی یا مکانی هست یا حتی شیئ هست

بپرس