باشق

لغت نامه دهخدا

باشق. [ ش َ ] ( معرب ، اِ ) نام پرنده ای که فارسی آن باشه است. باشه. ج ، بواشق. ( مهذب الاسماء ). مرغی است شکاری. ( منتهی الارب ). معرب باشه مرغ معروف شکاری. ( فرهنگ رشیدی ). جانوری است شکاری و معرب باشه. ( آنندراج ). واشَه. ج ، بَواشِق. ( زمخشری ). معرب باشه که مرغ شکاری بود. ( ناظم الاطباء ). سیوطی در دیوان الحیوان به کسرشین نیز نقل کرده است و ظاهراً با واشق اشتباه شده باشد. ابوحاتم در کتاب الطیر از بازی و صقر و شاهین و زرق و یؤیؤ و باشق نام میبرد و گوید همه اینها نام صقور است. ( تاج العروس ). فارسی است که تعریب شده و همان پرنده معروف است ، بقول ابوحاتم هر پرنده ای که شکاری باشد صَقر نامیده میشود بجز عقاب و نسر، و انواع صقور عبارتند از بازی و شاهین و زُرق و یُؤیُؤ و باشق. ( المعرب جوالیقی ص 63 و 64 ). در قاموس آمده که آن معرب باشه است. ( حاشیه المعرب ص 63 ). از طایفه طیور لاشخوار. ( دزی ج 1 ص 3 ). انطاکی گوید: گرم وخشک باشد در دوم و از بازی لطیف تر است و برای عرق النساء و مفاصل مفید است و گویند اگر کسی چشم باشق را در پارچه آسمانی رنگ پیچیده و بر بازو بندد، هنگام راه رفتن مانده نشود. ( از تذکره ضریر انطاکی ص 70 ). از باشه فارسی است و بعربی صقر و به هندی جره [ ر رَ ] نامند. از جمله جوارح طیور است و جثه آن کوچکتر از بازی است و در فعل از آن ضعیفتر، طبیعت آن در دوم گرم و خشک و منسوب به مشتری است. ( مخزن الادویه تحت عنوان باشق ). معرب از باشه است و بعربی صقر نامند در دوم گرم و خشک و لطیف تر از باز و زهره او جهت نزول آب و بیاض عین و طرفه قوی تر از زهره باز و سرگین او جهت ازاله کلف مجرب است و گوشت او را چون نمک سود کرده بسایند و سه روز با آب سرد بنوشند جهت سعال بارد و ربو نافع و قدر شربتش یک مثقال و جگر نمک سوداو همین اثر دارد و چون باشه را با پر و جمیع اجزاءبجوشانند تا مهرا شود و آب صاف کرده آن را با روغن زیتون بجوشانند تا روغن بماند جهت عرق النساء و مفاصل و اعیا و تعب نافع است و از خواص اوست که چون چشم آن را بپارچه کبودی بسته بربازوی چپ ببندند از طی مسافتها مانده نشوند. و مهر بارس گوید که نیم درهم از زهره او و بدستور دماغ او جهت خفقان سوداوی مجرب است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
فارسی معرب ، نام پرنده ای است و صفات آن مانند باز است ولی از او بزرگتر است. در حیاة الحیوان آمده است که چون بر شکار دست یابد رها نکند تا خود یا شکار نابود شوند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 57 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) یکی از پرندگان شکاری که جثهاش کوچک است و درازیش حداکثر تا ۳٠ سانتیمتر میرسد.رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کر. زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است . پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است.این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق . یا باش. فلک .

فرهنگ عمید

[قدیمی] = باشه

پیشنهاد کاربران

بپرس