باشان

لغت نامه دهخدا

باشان. ( اِ ) رازی. گوید بیخ نباتی است و هیئت او آن است که سه بیخ باشد در هم پیچیده وپوست او را نشنح ( ؟ ) بسیار بود و به فرح ( ؟ ) مشابهت دارد و تفرقه بآن است که رنگ پاشان سرخ باشد و طعم عفص. ( ترجمه صیدله ابوریحان بیرونی ). در صیدنه عربی چنین آمده است : باسان الرازی هوثلثة عروق کثیرالتلوی شبیه بالوج بالسریانیه ای اسنان الذئب. ( عکس نسخه خطی متعلق به کتابخانه مرکزی دانشگاه ).

باشان. ( اِخ ) ( خاک سبک ). و آن مقاطعه ای از زمین کنعان میباشد که در طرف شرقی اردن و در میانه حرمون و جلعاد واقع است. ( قاموس کتاب مقدس ). قطعه ای است از کنعان در طرف شرقی اردن. ( ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 444 ) : پاروهایت را از بلوطهای باشان ساختند و نشیمن هایت را از شمشاد. ( کتاب حزقیال باب 27 ). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و قاموس الاعلام ج 2 ص 1198 ذیل کلمه باشان شود.

باشان. ( اِخ ) ضبط دیگری از فاشان ، و فاشان از قرای مرو است. ( معجم البلدان ذیل کلمه باشان ). درتاج العروس کلمه بشان ( بروزن غراب ) آمده و گوید قریه ای است به مرو. ( تاج العروس ذیل کلمه بشن ). در یک فرسخی شهر هرمزفره [ از محال مرو ] شهر باشان واقع بود که آنهم مسجد جامعی داشت. ( سرزمینهای خلافت شرقی لسترانج ترجمه عرفان ص 426 ). و رجوع به فاشان شود.

باشان. ( اِخ ) از قرای هرات است. ( معجم البلدان ) ( تاج العروس ) ( مراصد الاطلاع ) ( الانساب سمعانی ). دهی است بهرات. ( منتهی الارب ). دهکده ای است از دهات هرات. ( مرآت البلدان ج 1 ص 160 ). از قراء هرات است. ( حاشیه تاریخ بیهقی چ ادیب ص 110 ). بین هرات و غور است. ( حاشیه تاریخ سیستان ص 206 ) : روز شنبه دهم جمادی الاولی از هرات برفت باسوار و پیاده بسیار و پنج پیل سبکتر و منزل اول باشان بود. ( تاریخ بیهقی ص 110 ). احتمال اینکه باشان مرو و باشان هرات محل واحدی باشد نیز میرود.

فرهنگ فارسی

از قرای مرو است

دانشنامه آزاد فارسی

باشان (Bashan)
(در عبری به معنی «خاک سبک») در عهد عتیق، مملکتی در شمال رود اردن. به جهت مراتع غنی، گله های گاو و گوسفند و جنگل های انبوهش شهرت داشته و از انبارهای غلۀ امپراتوری روم بوده است. پایتخت آن بُصرهدر روزگار رومیان مهم ترین مرکز اقتصادی منطقه بعد از دمشق بود.

پیشنهاد کاربران

بپرس