باش

/bAS/

لغت نامه دهخدا

باش. ( حامص ) ریشه فعل باشیدن. بقاء. ماندن. حیات : آدمی و حیوان و نباتات و میوه و غیره هم چون پخت و بکمال رسید دیگر او را باش نماند و بقا نماند. ( بهاءالدین ولد ). و رجوع به باش کردن شود. || ( حامص ) توقف. اقامت. در جایگاهی ماندن. قرار گرفتن. سکونت گزیدن :
مر سگی را لقمه نانی ز در
چون رسد بر در همی بندد کمر
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار.
مولوی.
|| باش در ترکیب «لولی باش » که در شاهد ذیل آمده است ، ظاهراً لهجه یا تحریفی از «وش » پساوند مشابهت و همانندی است : اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند. ( کتاب المعارف ). || امر به باشیدن. رجوع به باشیدن شود.

باش. ( اِ ) نام دیگر یشم ، سنگ معروف است وبرخی گویند یشم نیست بلکه از سنگهای مشابه آن است. رجوع به الجماهر فی معرفةالجواهر بیرونی ص 199 شود.

باش.( اِ ) سکنه شهر و ده. ( ناظم الاطباء ). || قدیم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به باس شود. شاید تحریفی از باس و باستان است.

باش. ( حرف و ضمیر ) با او. او را. ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). با او را( ؟ ) ( آنندراج ). امروز در تداول مردم تهران بِهِش ، بائِش است بمعنی به او یا او را و در قزوین و کرمان بِش گفته میشود.

باش. ( ترکی ، اِ ) به ترکی به معنای سر، رئیس و سرور آمده است. ( یادداشت مؤلف ) بمعنی سر که به عربی رأس گویند. از لغات ترکی. ( غیاث اللغات ). دزی این کلمه ترکی را برابر «شف » فرانسه آورده است : باش التجار یا رئیس التجار... رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود.

فرهنگ فارسی

در ترکی یعنی سر رئیس

فرهنگ عمید

۱. = باشیدن
۲. [عامیانه] بنگر، ببین.
۳. [عامیانه] دقت کن: حواست کجاست؟ من را باش.
۴. منتظر بمان: باش تا صبح دولتت بدمد / کاین هنوز از نتایج سحر است (انوری: ۶۰ ).
۵. باشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): حاضرباش، آماده باش.
۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] اقامت: مر سگی را لقمهٴ نانی ز در / چون رسد بر در همی بندد کمر هم بر آن در باشدش باش و قرار / کفر دارد کرد غیری اختیار (مولوی: ۳۴۷ ).
۷. (اسم مصدر ) حیات.

گویش مازنی

/baash/ نامی برای سگ و به معنی حریف - قلدر & پیروز – غالب - قوی تر ۳برتر

واژه نامه بختیاریکا

انتشار؛ پراکندگی خبر
فاش؛ لو رفتن
وابو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باش یا باشی (در حالت اضافی: باشی)، لفظی که در اول یا آخر (یا هر دو بخش) پاره ای اسامیِ منصب های دولت های ترک به کار می رفت.
این لفظ، همانند معادل آن، «سَر»، در ترکیبات متعدّدی به کار رفته است. در دولت های قدیم ترک، بویژه دولت عثمانی، نام منصب هایی که با این لفظ ساخته شده فراوان دیده می شود، چنانچه در اسامی رؤسای نهادها و صاحب منصبان عثمانیِ ذکر شده در «قانون نامه فاتح»، یعنی قاپوجی باشی (سر دربانِ دربار)، چاووش باشی (سرکرده محافظان تبر زین دارِ سلطان)، کیلَر جی باشی (رئیس آبدارخانه سلطان) اودا باشی (سرکرده تعدادی از افراد ینی چری یا رئیس پیشخدمت های حرمسرا) و خزینه دار باشی (رئیس خزانه داری)، این لفظ به صورت ترکیبی به کار رفته است.
همچنین مسئول امور اسکان «اسکان باشی»، مأموران امنیت شهرْ «صو باشی و سگبان باشی و عسس باشی و بُوجَک باشی»، متصدیان امور دربند (دژهای نظامی سرِ گردنه) «دربندباشی و پاندورباشی و مارتولوس باشی» (مارتولوس: ملاحِ مسیحیِ دانوبیِ مزدور در قلعه ترک ها)، ما فوق مارتولوس باشی و سرکرده افراد بانفوذ واحدهای مارتولوس «حرامی باشی» و سرانجام کد خدای (رئیس) عشایر مأمورِ محافظت دربندْ «بلوک باشی» خوانده می شدند.

کاربرد لفظ باش در درجات
جَبَه جی باشی (رئیس اسلحه سازان)، طوپجی باشی (سرپرست توپخانه)، یایاباشی (فرمانده پیاده نظام) دَلی باشی (فرمانده سواره نظام نامنظم)، مهترباشی (رئیس دسته موزیک)، قوچی باشی (رئیس ارابه رانان)، بُستانجی باشی (فرمانده حفاظت سلطنتی)، قاپوجی باشی، بین باشی (همان مین باشی سرکرده هزار تن) و جز آن نیز از درجات نظامی بود. علاوه بر این، نمایندگان طلاّب مدارس علوم دینی «کَمَرباشی» نامیده می شدند.

کاربرد لفظ باش در اول کلمات
با آوردن «باش» در اول پاره ای از کلمات واژه های مرکبی هم ساخته شده است، مانند باش بوغ (یا باش وبوغ) که در روم ایلی همان چِری باشی (فرمانده دسته) و در آناطولی مرادف عشیرت بیگی (رئیس عشیره) است. باش خلیفه (سر منشی)، باش چاووش (فرمانده بلوک پنجم ینی چری)، باش یازیجی (سرمنشی خزانه همایونی)، باش مقاطعه جی (متصدی تیول ها و اقطاعات سلطنتی)، باش لالا (رئیس لله های شاهزادگان)، باش دفتر دار، باش باقی قولی (سر مفتش امور مالی)، باش افندی (رئیس منشیانِ مسئول دفترهای عواید و مخارج خزانه همایونی)، باش آلقیشجی (فرمانده محافظانِ مأمور دعا و ثناگویی سلطان)، باش معمار (معمارباشی)، باش محاسبه جی و جز آن از سمت های دولتی اند.

کاربرد لفظ باش در اول و آخر لفظ
...

فارسی به عربی

یکون

پیشنهاد کاربران

نمیدونم ریشه کلمه چیه ولی در ترکی چه استانبولی چه آذربایجانی باس به معنی سر بدن ، یا والا است
باز هم می گویم در ِ لغت نامه دهخدا گفت شده
واژه باش
باش. ( ترکی ، اِ ) به ترکی به معنای سر، رئیس و سرور آمده است. ( یادداشت مؤلف ) بمعنی سر که به عربی رأس گویند. از لغات ترکی. ( غیاث اللغات ) . دزی این کلمه ترکی را برابر �شف � فرانسه آورده است : باش التجار یا رئیس التجار. . . رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود
...
[مشاهده متن کامل]

باش
البته درباره واژه های پارسی که در زبان عربی مثلا مثل واژه پاپک رو بابک می خوانند اعراب واژه باش هم به احتمال خیلی زیاد همان واژه پاش بود که در زبان اعراب به باش تغییر کرده باز می گویم به احتمال خیلی زیاد تغییر کرده است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه پاش
معادل ابجد 303
تعداد حروف 3
تلفظ pāš
نقش دستوری بن حال
ترکیب ( بن مضارعِ پاشیدن )
مختصات ( اِمص . )
آواشناسی pAS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
واژه ی پاش از ریشه ی واژه پاشیدن است.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه پاشیدن *pers - ( �پاشیدن ) . پریشیدن ( parišidan ) و پریش ( pareš ) دراوستایی 𐬞𐬀𐬭𐬱𐬎𐬌𐬌𐬀‎ ( paršuiia ) ، سانسکریت पृषत् ( pṛṣat ) .
منابع ها. فرهنگ واژه های اوستا
فرهنگ ریشه واژگان فارسی
فرهنگ پهلوی به فارسی - بهرام فره وشی
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
مترادف ومتضاد زبان فارسی
فرهنگِ سَنسکریت فارسی
فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی

واژه باش
معادل ابجد 303
تعداد حروف 3
تلفظ bāš
نقش دستوری بن حال
ترکیب ( بن مضارعِ باشیدن )
آواشناسی bAS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه وش
...
[مشاهده متن کامل]

معادل ابجد 306
تعداد حروف 2
تلفظ vaš
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) ‹وشت› [قدیمی]
مختصات ( وَ ) [ گیل . ] ( اِ. )
آواشناسی vaS
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه وش که از ریشه ی واژه ی پارسی وشت یا در پارسی باستان وَیْشتی یا در اوستا وَهیشتَ در لغت نامه دهخدا گفت شده باش در ترکیب �لولی باش � که در شاهد ذیل آمده است ، ظاهراً لهجه یا تحریفی از �وش � پساوند مشابهت و همانندی است👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
پارسی نو ( برپایه ریشه های پارسی باستان/ایرانی باستان ) به معنای �بهترین� است که برگرفته از واژه پارسی باستان �وَیْشتی� ( به پارسی باستان:𐎺𐎡𐏁𐎫 ) باشد که با حالت صفت عالی وشت یا �وَهیشتَ� ( به اوستایی: 𐬬𐬀𐬵𐬌𐬱𐬙𐬀، آوانگاری: vahišta ) مرتبط باشد که در اوستایی یافت می شود.
البته این هم در لعنت دهخدا گفت اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند. ( کتاب المعارف ) . || امر به باشیدن. رجوع به باشیدن شود.
البته باش. ( ترکی ، اِ ) به ترکی به معنای سر، رئیس و سرور آمده است. ( یادداشت مؤلف ) بمعنی سر که به عربی رأس گویند. از لغات ترکی. ( غیاث اللغات ) . دزی این کلمه ترکی را برابر �شف � فرانسه آورده است : باش التجار یا رئیس التجار. . . رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود.
منبع لغت نامه دهخدا

باش. ( ترکی ، اِ ) به ترکی به معنای سر، رئیس و سرور آمده است. ( یادداشت مؤلف ) بمعنی سر که به عربی رأس گویند. از لغات ترکی. ( غیاث اللغات ) . دزی این کلمه ترکی را برابر �شف � فرانسه آورده است : باش التجار یا رئیس التجار. . . رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود
باش در ترکی به معناس سر و رئیس هست چراکه یوزباشی یعنی فرمانده ۱۰۰ نفر ، معنی دیگر آن نفر هست چرا که کاچ باش سینیز یعنی چند سر و چند نفرید ، این کلمه در آشپزباشی یعنی سر آشپز نیز به کار رفته که کلمه ای ترکیست.
یه چی بگم چقدر پان ترکیسم ها آدم دروغگویی بدون تحقیق مثلا مثل رهبر شل مغزشان آتاتورک که می گوید در زمان هنوز قدیمی ترین دنیا یعنی تمدن شهر آراتا یا اَرت کشف نشد البته من بطق یونسکو گفتم قدیمی ترین سومری
...
[مشاهده متن کامل]
این دید این تمدن قدیمی گفت اینا ترک هستند بعد خودشان گفتند این طور نیست هنوز این جماعت بدو ن تحقیق هنوز حرف خودشان می زند مثل واژه باش یک واژه کهن پارسی رو غیر ایرانی دیدن خیلی خیلی بی انصافی است. تمام

ریشه اصلی واژه باش واژه تاس هست
تاس :ظرف آب حمام
تاس/طاس: این واژه فارسی است و طبعاً املای آن بایستی تاس باشد. اما در متون قدیم غالباً به صورت معرب آن طاس آمده است. البته هر دو صورت صحیح است ولی امروزه بهتر است که به صورت تاس نوشته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۹۸.
یعنی این واژه باش صد درصد پارسی است
منبع. https://en. m. wiktionary. org/wiki/باش

( باش ) یعنی آره یا انجام دادن اوستایی است لطفا انتشار بدهید
( باش ) یعنی انجام دادن در اوستایی است
کتاب واژگان اوستایی منبع این باش پارسی است منبع . https://ketabnak. com/book/107184/فرهنگ - واژه - های - اوستا - جلد - 4 - فهرست
واژه صد درصدر پارسی است هیچ کدام زبان ترکی نیست لینک https://translate. google. com/?hl=fa&sl=fa&tl=tr&text=باش&op=translate - - - -
- https://translate. google. com/?hl=fa&sl=fa&tl=az&text=باش&op=translate - - - - - -
...
[مشاهده متن کامل]

____
https://translate. google. com/?hl=fa&sl=fa&tl=kk&text=باش&op=translate - - - - -
https://translate. google. com/?hl=fa&sl=fa&tl=ky&text=باش&op=translate ________
https://translate. google. com/?hl=fa&sl=fa&tl=uz&text=باش&op=translate _______
________
https://translate. google. com/?hl=fa&sl=fa&tl=tk&text=باش&op=translate
در تمام لینک ها باش از ترکی استانبولی و ترکی آذری و ازبکی و قرقیزی و قزاقی و ترکمنی در تمام این زبان واژه باش نیست در نتیجه واژه باش هزار درصد پارسی است.

در هیچ زبان ترکی واژه نیست حتی واژه نزدیک این واژه هم نیست این در عربی هم نیست حتی واژه واژه نزدیک این واژه در نتیجه صد درصدر پارسی است .
واژه باش کاملا پارسی است چون درترکی می شود بومک این واژه از زبان پارسی در زبان ترک هی عزیز ایران رفت است این واژه یعنی باش صد درصد پارسی است اما واژه مشترک ما با از زبان های سکایی یا کوشانی که وارد زبان
...
[مشاهده متن کامل]
قوم عزیز ترک شد بیشتر واژه پارسی با ترک مشترک هستیم یا از خود پارسی هستند یا قوم های آریایی ایرانی تبار سکایی سغدی تخارها کوشانی هستند.

همانگونه که اودن در پایان کُنِش ( فعل ) بیاید در بُن کنون به آی دگرگون می شودمانند:
آسودن می شود آسای
زدودن می شود زدای
بودن هم می شود بای که در گذر زمان به باش دگرگون شده
باش از باشیدن میاد
باش یا باشه: یعنی اوکی
باش: مانند: فردا اینجا باش
باشید:جمع هست یعنی جمعا باشید.
باشد :مانند:این چیز باید اینجا باشد.
این واژه کاملا آریایی هست فارسیه
باش فعل مضارع امری است که به شخصی یا چیزی دستور بودن می دهد . از مصدر بودن .
باش ، معمولا باشنده را خطاب می دهد.
مترادف باش = بشو . بمان .
بقا ، ماندن
باش راس ، رئیس و سر
این کلمه در ترکی به معنای سر هم می باشد که البته احتمالا از کلمه بوآش وارد این زبان گشته است بوآش در فارسی میانه یعنی قله و بلندای هر چیزی
در کردی به باش به معنی خوب و بهتر آمده است.
باش. ( زبان مازنی ) ، پیروز، چیره.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس