باسره
لغت نامه دهخدا
باسرة. [ س ِ رَ ] ( اِخ ) آبی است متعلق به بنی ابی بکربن کلاب در نواحی علیای نجد. ( از معجم البلدان ) .
باسره. [ س َ رَ / رِ ] ( اِ ) کشتزار. ( فرهنگ اوبهی ). کشت و زراعت. ( برهان قاطع ). باسرم. ( از انجمن آرای ناصری ). زمین کشتزار. ( شرفنامه منیری ). کشت. زراعت. ( ناظم الاطباء ). کشتزار. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192 ) :
پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام
سیراب باد تا که بود نام باسره.
شمس فخری. ( از شعوری و جهانگیری ).
و رجوع به باسرم شود. || تاریخ خوان و قصه گوی. ( فرهنگ شعوری ). باستره.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی بَاسِرَةٌ: عبوس و غمگین - چهره درهم کشیده
ریشه کلمه:
بسر (۲ بار)
«باسِرَة» از مادّه «بَسر» (بر وزن نصر) به معنای چیز نارس و کار قبل از موعد است; و لذا به میوه کالِ نخل، «بُسر» (بر وزن عُسر) گفته می شود. و سپس به در هم کشیدن صورت و عبوس بودن اطلاق شده است; از این جهت که عکس العملی است که انسان قبل از فرا رسیدن رنج، عذاب و ناراحتی اظهار می دارد.
ریشه کلمه:
بسر (۲ بار)
«باسِرَة» از مادّه «بَسر» (بر وزن نصر) به معنای چیز نارس و کار قبل از موعد است; و لذا به میوه کالِ نخل، «بُسر» (بر وزن عُسر) گفته می شود. و سپس به در هم کشیدن صورت و عبوس بودن اطلاق شده است; از این جهت که عکس العملی است که انسان قبل از فرا رسیدن رنج، عذاب و ناراحتی اظهار می دارد.
wikialkb: بَاسِرَة
پیشنهاد کاربران
بِاَسره: بتمامه، به کلی، سراسر، به تمامیش، به طور کلی.
کتاب را خواندم باسره: سراسر کتاب را خواندم، کتاب را به تمامه خواندم.
باسره یا باسرها یک واژه ی تازی ( عربی ) است که پارسیش می شود: سراسر.
کتاب را خواندم باسره: سراسر کتاب را خواندم، کتاب را به تمامه خواندم.
باسره یا باسرها یک واژه ی تازی ( عربی ) است که پارسیش می شود: سراسر.
بِأسْرِها: به کلی، به تمامی، به طور کامل
باسره : عبوس
معنی باسره:عبوس
عبوس
باسِرِه کشتزار
یعنی چهره ی در هم کشیده
عبوس و غمگین